آن ایام می دیدم که چه برخوردهای وحشیانه و بدی با سربازهای بی سواد و کم سواد می شد. گرسنگی های مردم آنجا را به چشم می دیدم. مردم با چه فلا کتی در سیاه چادرها زندگی می کردند. بسیاری از مردم به
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 14 علت نداشتن علوفه، دامهایشان را از دست می دادند. به چشم خود می دیدم که دامها چگونه در حین حرکت وسط خیابانهای زاهدان می افتادند و می مردند. مردم گرسنه با انواع بدبختی ها پیت حلبی هایشان را می آوردند و از درِ پادگان آویزان می کردند. غذای سربازی ما چندان تعریفی نداشت و خیلی از بچه ها آن را نمی خوردند و می بردند داخل پیت حلبی ها می ریختند. مردم گرسنه آن پیت حلبی ها را برداشته و غذای ریخته شده داخل آن را می خوردند. تعدادی از مردم گرسنة شهر، از قِبَل غذای سربازی پادگان زاهدان گرسنگی خودشان را برطرف می کردند. جوانانی که به عنوان مشمول و گذراندن دورهِ سربازی وارد پادگان می شدند، آن چنان گرسنه بودند که دست شان را می بردند داخل دیگ ِآشِ آلو و با این که دستشان از شدت حرارت می سوخت، ولی بدون توجه به آن، غذا را با دست داخل دهانشان می ریختند و می خوردند. اوضاع عجیب و غریبی بود. وضع بهداشت داخل پادگان خیلی فضاحت بار بود و بیان آن شنیع است. یادم هست زمانی که ما از سمت کرمان به زاهدان می آمدیم تا در مرکز آموزش آن شهر حضور پیدا کنیم، فرصت کوتاهی پیدا کردم تا به یکی از حمامهای عمومی شهر کرمان بروم. حمام آنقدر کثیف و آلوده بود که وقتی راه می رفتی حتماً زمین می خوردی. من بدون اطلاع از وضعیت آن شهرها، حوله ای با خودم برده بودم، وقتی دوش گرفتم و خواستم حوله را بردارم، دیدم سرجایش نیست. آن زمان نمره های حمام در نداشت. سیمی بود که روی آن پارچه آویزان می کردند. پارچه ها هم لنگ های کثیف حمام بودند. من حوله را روی سیم و جای لنگ انداخته بودم. خلا صه حوله را یک نفر برداشته بود. وقتی متوجه این قضیه شدم به دنبال آن فرد رفتم تا بتوانم حوله را بگیرم.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 15 در کرمان و زاهدان، وضعیت فقر فلاکت بار بود که نمونهِ آن در تهران وجود نداشت. وقتی اوضاع مردم و سربازها و برخوردهای بسیار زشت و زنندهِ افراد با سربازها را در آن مقطع می دیدم، انگیزه های مبارزه در من قوی تر می شد.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 16