بازجویی هایم که تمام شد خواستند من را به زندان قصر بفرستند. ولی قبل از آن دوباره من را به قسمت فلکهِ زندان موقت فرستادند و من مدتی آنجا بودم. خاطراتی هم از آنجا دارم.
زندانی های سیاسی به هیچ وجه صبحگاه نمی رفتند. روزی رئیسِ زندان ِکمیته عوض شد و گفت که بیایید صبحگاه. تمام زندانیان دعوایی و مواد مخدر که موقت آنجا بودند می ایستادند وسرود می خواندند، پرچم را بالا می بردند و می رفتند.
آن روز رئیس زندان نگاهی به طبقه بالا انداخت و گفت: "طبقه بالا یی ها چه کسانی هستند؟" گفتند: "آنها سیاسی هستند و صبحگاه نمی آیند." گفت: "غلط می کنند سیاسی اند." آمد بالا و گفت: "من سیاسی و عادی نمی شناسم. صبحگاه که شروع می شود، سرود شاهنشاهی که خوانده می شود، باید همه بیایید. فردا صبح باید بیایید".
برنامهِ زندانیان سیاسی طوری بود که خوابشان مرتب بود، بیداریشان هم مرتب بود. ساعت 30 / 6 بلند می شدند؛ ولی بچه مذهبی ها زودتر بلند می شدند و نماز می خواندند. ساعت 7 صبح همه بیدار می شدند و کسی خواب نبود. همه پتوها را آنکارد و منظم کرده بودند. نظم آنها نشان دهندهِ فکر سیاسیشان بود.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 127