سال دوازدهم که بودم تقریباً دو سالی می شد که به مسجد شیخ علی رفت و آمد داشتم. یک روز در مدرسهِ الهی سرِ کلاس نشسته بودم، دیدم داخل نیمکت یک سری اعلا میه گذاشته اند. با بهمن نظریان و محمد محمدی اعلامیه ها را برداشتیم و گفتیم مگر در این کلاس غیر از ما کس دیگری هم در راه مبارزه تلاش می کند. از یک طرف هم ترس داشتیم که بیایند و به خانه های ما بریزند و بگردند، ولی خبری نشد. بعدها فهمیدیم که بله، گروه دیگری هم وجود دارد که مشغول کار است. دو روز بعد آمدند داخل کلاس. سعید حجاریان شاگرد اول کلاس بود و همیشه میز آخر می نشست. او هم بچهِ نازی آباد بود و همدیگر را می شناختیم.
سعید حجاریان بعدها که خاطراتش را با عمادالدین باقی مطرح می کرد گفته بود که در دبیرستان الهی سه گروه کار می کردند؛ یک گروه حزب الله بود ( منظورش ما بودیم)، یک گروه فدائیان اسلام بود ( این افراد را حجاریان می شناخت، ما نمی شناختیم) و یک گروه خودشان بودند. تازه من فهمیدم که فقط ما نبودیم.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 111