مصطفی قمی را نمی شناختم و وقتی در درگیری کشته شد نامش را شنیدم. از بچه های دیگر که مبارز بودند؛ بهرام آرام، محمدطاهر رحیمی و مهدی غیوران را می شناختم. با مهدی بخارایی در زندان آشنا شدم. فردی به نام عزت شاهی هم بود که به عزت مطهری تغییر نام داد، اکنون هم گاهی تلفنی حال یکدیگر را می پرسیم. با برادر عزت به نام نعمت آشنا شدم. از دیگر افراد، حسین عطاران بود که در زندان شناختمش. بنا به دلایلی که عرض خواهم کرد، من از بچه های مجاهدین جدا شدم.
با مهدی بخارایی در بیمارستان زندان آشنا شدم و فهمیدم که برادر محمد بخارایی است. بعد در زندان با آقایان: حقانی، بهزاد نبوی و تجریشی آشنا شدم، در حالی که همه آنها مرا می شناختند. چون وقتی
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 188 مسأله جاسازی خانه غیوران لو رفت مانند توپ صدا کرد و همه فهمیدند که معمارش را دستگیر کرده اند و دهان به دهان چرخیده بود که فلانی آن کار را انجام داده است.
در زندان تا مدتی در انفرادی بودم و بعد وارد سلول عمومی شدم. این مسأله کمی من را دل زده کرد چون بعضی از بچه ها نماز نمی خواندند و بعضی هم کمونیست بودند. حالم گرفته شد و حدود نیم ساعتی گریه کردم. با خودم می گفتم چرا اینها که زندگی به این خوبی داشتند، چرا اینها که اهل تقوا نبودند، آمده اند و خودشان را به این روز انداخته اند! بعد کم کم متوجه شدم که آنها هدفشان اسلام نبوده و بعضی هایشان به خاطر ماجراجویی و مسائل دیگر راه افتاده اند.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 189