اولین بار که زندانی شدم کوتاه مدت بود. دومی هفت ماه طول کشید. چون بیکار بودم به کارخانه چیت سازی که مرکز کارگرها بود رفتم. پدرم آنجا آشنایی داشت من را معرفی کرد؛ چون حسابداری کهنه کار و قدیمی داشت و کارخانه نیز قدیمی بود آنجا به عنوان حسابرس مشغول به کار شدم.
صاحب کارخانه شخصی به نام فاتح و سرمایه دار معروفی بود. بعدها به طریقی که نمی دانم کشته شد. پس از مدتی رئیس حسابداری روی من حساس شد؛ چون من اعتقادات مذهبی ام مانند نماز خواندن را حفظ کرده بودم. حقوق کارگرها را هم داخل سالنهای رنگرزی و ریسندگی برده و تحویل می دادم.
در کارخانه سالنهای عظیمی برای بافندگی وجود داشت که در آن صداهای شدیدی به گوش می رسید. کارگرها آنجا دو - سه شیفت کار
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 85 می کردند. ریسندگی با سیستمهای قدیمی خیلی سخت بود. واقعاً کارگرها را استثمار کرده بودند. وقتی من با کارگرها ارتباط برقرار می کردم رئیس حسابداری از طریق منابع ساواک و حزب رستاخیز متوجه شده بود که سابقه زندان دارم؛ به همین دلیل پس از گذشتِ چهارماه ناچار شدم استعفا بدهم.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 86