دوران سربازی برای من خیلی مؤثر بود. دورهای بود که ماهیت رژیم را
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 13 به جهت تئوریک و به اصطلاح نظری و عملیاتی برای من مشخص کرد. من جزو اولین دسته ای بودم که با دیپلم سرباز صفر می شدم؛ چون آن زمان سابقه نداشت یک دیپلمه سرباز صفر شود و معمولا دیپلمه ها درجه دار می شدند.
با تعدادی از دوستان دوران دبیرستان که هم خدمت شده بودیم و با بعضی از بچه های مذهبی و معتقد و اهل مبارزه تصمیم گرفتیم اصطبل پادگان را در اختیار بگیریم و آنجا را به یک حسینیه تبدیل کنیم و ایام محرم آنجا عزاداری کنیم. دربارهِ این قضیه برخورد نسبتاً مثبتی با ما شد. خیلی زود آن اصطبل را تمیز کردیم و پارچه های سیاه تهیه و نصب کردیم و عزاداری مفصلی راه انداختیم. ما دستهِ سینه زنی را در بازار و داخل شهر زاهدان به گردش درآوردیم. اما خبر نداشتیم که عوامل رژیم با اجازه دادن به ما مبنی بر عزاداری، می خواستند بچه های مذهبی و فعال را شناسایی کرده و با آنها برخورد کنند. لذا بعد از پایان محرم، دوباره حسینیه را از ما گرفتند و به اصطبل تبدیل کردند. داخل حسینیه ریختند و وسایل بچه ها را گشتند.
بچه هایی که کتابهایی از جمله نوشته های آقای بازرگان را با خود داشتند، توسط آنها دستگیر شدند. من داخل وسایلم کتابی نداشتم به همین دلیل سراغم نیامدند.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 14