از آن به بعد، به بچه ها خیلی سخت می گذشت و آن سختی باعث شد که دست به اعتصاب غذا بزنند؛ یعنی زمانی که دیدند اگر بخواهند به این مسائل تن بدهند دیگر نمی توانند زندان را نگه دارند، کم کم به این فکر افتادند که دست به اعتصاب غذا بزنند تا از این فضا خارج شوند. چون ملا قاتها سخت شده بود. برای غذا می گفتند هر کس برای خودش غذا بگیرد. خوب اگر دویست نفر می خواستند بشقاب به دست بروند و برای خودشان غذا بگیرند، خیلی وقت تلف می شد. ولی قبلا این طور نبود؛ دو نفر می رفتند و قابلمه های بزرگ با خودشان می بردند. غذای چندین نفر را می گرفتند و می آوردند و تقسیم می کردند.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 138 خلاصه بچه ها دست به اعتصاب غذا زدند. اعتصاب 27 روز طول کشید. یک اعتصابِ تَر بود؛ چون اعتصاب خشک یک هفته بیشتر دوام نمی آورد و زود فرد را از پا در می آورد. اعتصاب خشک یعنی این که آدم هیچی نخورد. در این حالت آب بدن از بین رفته، فرد به حالت اغما می رود و تمام می کند. اما اعتصاب تَر به این صورت است که صبح یک چای با دو تا قند به آدم می دهند؛ ظهر هم یک چای و شب هم یک چای.
بچه ها اعتصابِ تَر را آغاز کردند. اولش راه می رفتند و نماز می خواندند. حتی یادم هست حاجی شعبانی تا آن روزهای آخر که اعتصاب بود، دویدن خود را انجام می داد؛ یعنی همه که درازکش شده بودیم، خبر می آوردند که حاجی شعبانی نیم ساعت است که می دود.
در طول 27 روز اعتصاب غذا، بچه ها ده روز اول راه می رفتند، ده روز دوم خوابشان زیاد شد، از روز بیستم به بعد جاها را در اتاق انداخته بودند و فقط نماز می خواندند و دوباره می افتادند. فقط یک نفر مسؤول اخبار بود. او بغل دستِ هر کدام از بچه ها می آمد و خبر می داد که مثلا امروز حقوق بشر نوشت و... هر روز صبح خبرها را می آوردند. اگر آیه و حدیثی بود می خواندند که روحیه ها ضعیف نشود. روزهای آخر خبر می آوردند که فلانی را با برانکارد بردند. از روزهای بیست و سه تا بیست و هفت، هر روز بچه ها را چند تا چند تا به بیمارستان می بردند.
بالاخره وقتی دیدند بچه ها اعتصابشان را نمی شکنند، به یک سری از خواسته های ما تن دادند. مثلا دوباره بچه ها سفره شان با هم باشد. ولی با سرود خواندن مخالفت کردند. آنها گفتند مثلا ملاقاتی این طور بشود، آشپزخانه نماینده بگذارند، حتی قرار شد یک دندانپزشک به زندان بیاید
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 139 و به دندانهای بچه ها رسیدگی کند، چون دندان بچه ها خراب بود. دکتر عادل خانی با یکی دیگر از دکترها برای درمان دندان ها آمدند. مسؤولان به آنها مواد می رساندند و پزشکان برای بچه های زندانی دندان مصنوعی می ساختند. بچه ها با اعتصاب و اعمال فشار زیاد، آنها را مجبور کردند که به بخشی از خواسته های صنفی بچه ها تن در دهند. مثلا از آنها رادیو خواستند، آنها هم در راهرو یک قفسهِ آهنی درست کردند که قفل داشت، یک رادیو داخل آن گذاشتند که آن هم روی موج AM تهران بود و فقط برنامه های آن موج شنیده می شد.
آنها به خواسته های صنفی بچه ها جواب دادند، ولی به خواسته های سیاسی به هیچ وجه جواب ندادند. خواسته های صنفی را تا می توانستند چلاندند و تعدادی را هم زیرش زدند؛ ولی به طور کلی زندان از آن فضای قبلی بیرون آمد.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 140