گذراندن 24 ساعت وقت در سلول بسیار سخت بود، ولی خوشبختانه اکثر بچه ها برای خودشان سرگرمی درست می کردند. هر کسی هر چه بلد بود یاد می داد. مثلا وقتی من گفتم که عربی بلدم، به من گفتند: " تو
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 130 عربی درس بده." گچی را از جایی می کندم و روی درِ زنگ زده عربی می نوشتم و یاد می دادم.
وقت خودمان را به گونه ای پر می کردیم؛ تسبیح سازی، شطرنج سازی و... بود. اگر کسی شطرنجِ خوبی درست می کرد، آن را می برد و داخل دستشویی می گذاشت تا دیگران ببینند و الگو بگیرند و درست کنند؛ یعنی اکثر وقت خودشان را پُر می کردند که دست به زانو ننشینند و منتظر باشند که چه اتفاقی می افتد. از صبح زود، بچه ها برای خودشان برنامه ریزی می کردند که تا دیروقت کار داشته باشند؛ روزه می گرفتند، نماز قضا می خواندند و کارهایی انجام می دادند که سرشان گرم شود. آن ایّام با خیلی از بچه ها از جمله رضا منصوری، برادرِ آقا جواد آشنا شدم. آنجا مسائل مختلفی اتفاق می افتاد و هر کسی ماهیت خود را نشان می داد.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 131