در ایامی که به پیروزی انقلاب ختم شد، من در درگیریها شرکت کردم.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 95 خود را به پادگان لویزان رساندم و وارد اسلحه خانه شدم. از آنجا به پادگان عشرت آباد رفتم. آن زمان منافقین مشغول جمع آوری اسلحه بودند. من هم یک اسلحه گیرم افتاد و با مهماتش آن را به خانه آوردم، ولی قانع نشدم و چون کلت لازم داشتم به لویزان رفتم و یک قبضه کلت آوردم. البته آنجا نیروها سازماندهی شده بودند و جلویِ در افراد را کنترل می کردند و نمی گذاشتند هر کسی با خود اسلحه ببرد ؛ چون من را می شناختند ( البته عده ای) چیزی نگفتند. فردای روزی که امام دستور فرمودند اسلحه ها را تحویل دهیم، آنها را بردم و تحویل دادم. خیلی ها اسلحه ها را تحویل دادند.
از ساعت 9 صبح تا 4 بعدازظهر لویزان بودم. انبارهای مهمات یکی پس از دیگری سقوط می کرد و شیشه ها همه شکسته بود. هیچ کس در پادگان نبود که دفاع کند. لطمه زیادی به پادگانها وارد شده بود. البته بچه های مذهبی، قدری جو را کنترل کردند تا اواخر شب که تقریباً کنترل اوضاع به دست خودشان افتاد. من هنگام سقوط پادگان لویزان آنجا بودم.
شبهای قبل از این ماجرا پادگان نیروی هوایی واقع در خیابان دماوند سقوط کرد. بچه ها قصد حمله به پادگان را داشتند و مردم هم دنبال این بودند که مسلح شوند. مدام پیغام می دادند که صدا و سیما هم محاصره شد تا مردم به آنجا حمله نکنند؛ چون نیروهایِ خودی آنجا حضور داشتند. اولین اتفاق این بود که صدا و سیما به دست نیروهای انقلابی افتاد.
ما در محله خودمان تشکیلات خاصی راه انداخته بودیم. سر خیابان آشتیانی یک خواربار فروشی بود ( مغازه متعلق به آقای باقری خدابیامرز بود) من تا صبح با اسلحه ای که داشتم آنجا کشیک دادم. این نشان دهنده
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 96 آن بود که کنترل شهر به دست نیروهای انقلابی است. بعد از آن هم مرتب رادیو پیام می داد و مطالبی را که حضرت امام می گفت، منعکس می کرد.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 97