سپاه پاسداران به صورت رسمی در اردیبهشت ماه 1358 تشکیل شد و ما هم در پادگان امام علی(ع) مستقر بودیم. ستاد مرکزی سپاه در مقر ساواک ِقبلی یعنی در خیابان پاسداران بود. وقتی بحث شد که می خواهند حقوق دو هزار تومانی بدهند ما ناراحت شدیم. گفتیم: مگر ما برای پول آمده ایم. خیلی ها اصلا پول نمی گرفتند؛ بعضی ها کاسب بودند، بعضی ها معلم بودند و... من هم خرج چندانی نداشتم. غذا را در پادگان می خوردم، بیشتر شبها همان جا می خوابیدم، بالاخره به نحوی زندگی را می چرخاندم. خیلی در فکر این نبودم که این ایام چگونه می گذرد. در آن شرایط بچه ها همدیگر را پیدا کردند. خدا رحمت کند محسن چریک را، ایشان بعداً شهید شد. به محسن چریک معروف بود و فامیلی اش را به خاطر ندارم. ایشان به پادگان امام علی (ع) آمد. تعدادی از بچه های ابوحنیف که با محمد منتظری هم بودند حضور داشتند. محسن چریک و بچه های دیگر قبلا در فلسطین در کارهای مبارزاتی بودند. دوره های آموزش نظامی با فشنگ های اصلی انجام می شد؛ یعنی فشنگ مشقی در کار نبود. دوره ها خیلی سخت و فشرده بود. ما ابتدا دوره های پانزده روزه را برنامه ریزی و آغاز کردیم.
شهید کلاهدوز به ستاد مرکزی آمد. او قبلا در گلف بود و با
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 54 بچه های گارد شاهنشاهی سابق ارتباط داشت و قبلا با آقای سیدموسی نامجو و بچه های نظیر ایشان تیمی تشکیل داده بودند. به غیر از کلاهدوز؛ آقایان عباس دوزدوزانی، فضل الله صلواتی، سعیدیان فر، احمد عطاری ( که یک دوره نماینده اراک بود و بعدها بر اثر سرطان فوت کرد )، ابوشریف و... کار را شروع کردیم. آقای کلاهدوز هم می آمد و سرکشی می کرد؛ چون آنجا در حقیقت محل گارد شاهنشاهی بود.
موسی نامجو که خدا ایشان را رحمت کند، فرمانده دانشکده افسری شد. در یک جلسه هماهنگی گفت: ما تعدادی دانشجو در این اواخر همزمان با انقلاب جذب کردیم، خوب است اینها را یک پالایشی بکنید. می خواهیم با همین دوره های آموزشی که شما می گذرانید از آنها استفاده کنیم.
دو دوره برای افسرها گذاشتیم. دوره ی بسیار مؤثری بود. خیلی از آنها بعداً در جریان جنگ نقش آفرین شدند و تعدادی از آنها را تصفیه کردیم به خاطر اعتقادات فکری و مذهبی، و چون با گروههای مختلف آشنایی داشتیم، خیلی زود متوجه التقاط های مختلف شدیم. در عمل کلاسِ ما به یک هستهِ گزینشی تبدیل شده بود. خیلی هم با کسی مصاحبه نمی شد؛ اما در طی دوره متوجه می شدیم، صحبت می کردیم، بحث می کردیم و افراد را شناسایی می کردیم. آن دوره هفت ماهه را همه پذیرفتند که کار درست و بسیار خوبی است، ولی چون همه درگیر بودند بسیاری از آقایان نتوانستند کلاسها را اداره کنند. ما بالاخره دست و پا شکسته این دوره ها را جمع وجور کردیم. خیلی از آنها به عنوان نیروهای کلیدی سپاه در سطح کشور دعوت شده و مؤثر واقع شدند،
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 55 خیلی ها شهید شدند و تقریباً با همه محدودیتها توانستیم روی یک مجموعه حساب بازکنیم و بدانیم که چقدر قابل اعتماد هستند.
پس از چندی آقای دوزدوزانی، مسؤول آموزش سپاه شد. فرماندهان سپاه در آن زمان خیلی تغییر کردند. در یک مرحله و مدت کوتاه مرتضی رضایی را فرمانده سپاه کردند. ایشان با ابوشریف بود. بعضی ها دنبال این بودند که ابوشریف فرمانده سپاه باشد. بچه ها زیاد موافق نبودند، لذا مرتضی رضایی را به سپاه آوردند و فرمانده سپاه کردند. در مرحله ای خودِ آقا آمد و فرماندهی سپاه را به عهده گرفت. یک مرحله بعد هم آقای دوزدوزانی فرمانده شد، البته دوره فرماندهی ایشان قبل از مرتضی رضایی بود. وقتی دوزدوزانی فرماندهی سپاه را به عهده گرفت، به علت برخوردهایی که با ابوشریف و بقیه طیف ها داشت دوام نیاورد و استعفا کرد.
پس از آن، به بنده مسؤولیت سرپرستی آموزش سپاه کل را دادند که آن زمان عضو شورای عالی سپاه شدم. شهید کلاهدوز را هم آوردند و مسؤول ستاد سپاه کردند. ایشان آن زمان آموزش نظامی را بر عهده داشت و من آموزش تئوریک را عهده دار بودم. ما با حکم آیت الله خامنه ای این مسؤولیت را داشتیم. بعد از چندی آقای دین پرور را آوردند و من به تدریج به فرماندهی منطقه سه گیلان و مازندران، سپس منطقه ده رفتم و بعد از آن از سپاه بیرون آمدم.
تا سال 63 ، یعنی در ایام جنگ، مسؤولیت لشکر 25 کربلا را به عهده داشتم و جریان پاک سازی منطقه شمال از منافقین در زمان من انجام گرفت؛ آن ایام منطقه سه بودم. پس از آن جریان به تهران آمدم و کاندیدا
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 56 شدم. بعد در گرگان کاندیدای مجلس شدم و رأی نیاوردم و کار به دور دوم کشیده شد. در دور دوم نفر قبل از من بالا آمد و من به سپاه برگشتم. البته پذیرش استعفا و بازگشت به سپاه مدتی طول کشید. پس از ورود به سپاه، فرمانده منطقه ده تهران شدم. آن ایام مقام معظم رهبری رییس جمهور بود. به علت اختلاف نظرهایی که بین سپاه مرکزی و سپاه تهران و دعوا و مرافعه هایی که در بخش تغییر ساختار سپاه وجود داشت از ایشان خواستم که اگر تکلیف کند من از سپاه بروم. ایشان گفت: از نظر من تکلیف است شما بروید. من هم رفتم. یک ماه و خُردهای آنجا بودم و فرد دیگری را به عنوان فرمانده سپاه منطقه ده تهران منصوب کردند. پس از آن من به وزارت بازرگانی مأمور شدم.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 57