طی یک سال و اندی که در زندان بودم، هشت تا ده ماه اولش خبری از دادگاه و این حرفها نبود. گهگاهی برای بازجویی می بردند و کتک مفصلی می زدند. بعدها دادگاه نظامی شروع شد. یادم هست که مرحلهِ اول دادگاه نظامی در ماه مبارک رمضان بود. وکیل تسخیری هم خودشان گرفته بودند و من را به چهار سال زندان محکوم کردند. وکیل گفت: ماه مبارک رمضان است، ایشان هم جوان است، خلا صه رحمی به حالشان بکنید. پس از چند ماه دادگاه دوم (تجدید نظر) تشکیل شد. من به آن حکم اعتراض کردم. در آن جلسه چند نفر بودند که هیچ ارتباطی با هم نداشتیم، ولی در یک دادگاه محاکمه می شدیم. آن جا یک نفر ساواکی آمد و گفت: اینها جوان هستند، اگر این ها را به ده سال زندان هم محکوم کنید تحمل زندان را دارند. بعداً دیدیم که رأی دادگاه از چهار سال به ده سال تغییر یافت. در آن مقطع با پیغامهای مختلف تلاش می کردیم از بیرون وکیل بگیریم و بالاخره موفق شدیم. وکیل آمد و سعی کرد یک دفاع تئوریک از ما بکند تا محکومیت ما کمتر شود. ولی همان ده سال تأیید شد و من به زندان کمیته مشترک و سپس در فروردین 1355 به زندان قصر منتقل شدم.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 34