پس از شرکت در جلسات آقای ساجدی با چند تن از دانشجویان روشنفکر، مذهبی و معتقد - که همگی بعداً به شهادت رسیدند و خدا رحمتشان کند - آشنا شدم.
از جمله ی آن افراد مصطفی خوشدل بود که دانشجو بود و با من ارتباط خانوادگی داشت. دیگری ایرج ذوقی بود که در رشته فیزیک مشغول تحصیل بود. مسعود حقگو هم از دیگر دوستان هیأتی بود که محصل بود. ارتباطات مخفی من با آنها شروع شد و زمانی که مبارزه مسلحانه بچه های مذهبی شکل گرفت، من ناخودآگاه از طریق این دوستان که ارشادم می کردند به مسجد مرحوم آیت الله طالقانی ( مسجد هدایت) پیوند خوردم و در آنجا با افرادی از جمله مرحوم مهندس مهدی بازرگان، دکتر یدالله سحابی، مرحوم محمدتقی شریعتی ( پدر دکتر شریعتی و صاحب تفسیر نوین ) و دکتر عالی آشنا شدم. ساختار فکری بچه ها و مبارزات آنها در آن شرایط برای من نیرودهنده بود؛ نیرویی که بعد از دستگیری امام در 15 خرداد به اوج خود رسید. مدام می شنیدم که دوستان وآشنایانم توسط ساواک و یا گشتی های آنها در خیابان دستگیر شده اند؛ چون کار به جایی رسیده بود که ساواک هر کس را که قدری محاسن داشت و یا کفش کتانی می پوشید دستگیر می کرد. در این رابطه به خاطر دارم یکی ازدوستانم را 4-3 باری دستگیر کرده و به کلا نتری برده و بعد از یک هفته آزاد کرده بودند.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 67 یکی از این نمونه ها، دستگیری آقای مهدی ملک الکتاب بود ( وی دوست مشترک من و جمال و کارگری از خانواده مستضعف بود که در یک تراشکاری کار می کرد و برای ما قالب پوسته نارنجک تهیه می کرد.) خود را موظف می دانستم که به خانواده او سرکشی کنم و پولی را که دوستان جمع کرده بودند و از روی اطمینان به من سپرده بودند، به آنها برسانم.
خاطره دیگری که در این زمینه دارم اینکه حدود ساعت 12-11 شب بود که به خانه یکی از دوستان به نام حسین بازرگان ریختند، شیشه ها را شکستند و او را دستگیر کرده و با خود بردند.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 68