همان طور که در خارج اتفاقاتی افتاد، بین گروه های چپی هم اختلا فاتی پیش آمد و نطفهِ گروه اکثریت و گروه اقلیت آنجا گذاشته شد. افرادی طرفدار سفت و سخت شوروی بودند. تعدادی مائوئیست شدند. عده ای
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 144 تفکرات حزب توده را داشتند. توده ای ها یک جریان پیر شده بودند و تفکرات دُگم خودشان را داشتند. اکثرشان هم ده - پانزده سال زندانی کشیده بودند. در این میان یک سری هم سمپات بودند که اصلا نمی دانستند کدام طرف را بگیرند.
متاسفانه این اختلافات ریز و تازه تولد یافته همه بعد از انقلاب وارد جامعه شد و جریان های توده ای شکل گرفت. افراد به جای این که منطقشان را به سمت تعدیل ببرند، به میان توده ها بردند. یکی کومله شد، بچه های چپی در گنبد گروههایی راه انداختند، به کردستان و سیستان و بلوچستان رفتند. باز میلیشا را درست کردند. جنبش مجاهدین را ایجاد کردند. همان مسائلی که در زندان در یک اِشل کوچک حل نشد با یک اِشل بزرگتر وارد جامعه شد؛ یعنی همان موقع بحث بود که بالاخره باید چکار کنیم؟ شوروی را چکار کنیم؟ امریکا را چکار کنیم؟ با امریکا باید بسازیم یا با شوروی؟
بیرون از زندان بیست سال با این جریانات رو به رو شدیم و هنوز هم این مسائل گریبان ملت را گرفته است. چون رژیم می گفت اینها کمونیست هستند. یادم هست، خاله ام به ملاقاتم آمد و گفت: "علی، بیرون می گویند که شما کمونیست هستید." گفتم: " پدرشان کمونیست است، جد و آبادشان کمونیست است، ما نماز می خوانیم. روزه می گیریم".
تصور زندان در اذهان عمومی این گونه بود که مردم می گفتند اینها یکپارچه و واحدند و همه هم خوبند. ولی داخل زندان این گونه بود. درگیری هایی که در سازمان ایجاد شد و داخل زندان را به هم ریخت.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 145