زمانی که از زندان آزاد شدم وجداناً از اینکه نمی توانستم در راه بچه هایی که شهید شده بودند گامی بردارم، در رنج بودم. چون اعتقاد قلبی ام این بود که باید مبارزه کنم و لذا نمی توانستم آرام بنشینم و این برخلا ف تعهدی بود که ساواک درباره امنیت کشور از من گرفته بود. به همین خاطر تاکتیک و روش مبارزه ام را تغییر دادم، اما خودم را مسؤول می دانستم که راه شهیدان را ادامه دهم.
بعضی از دوستانی که مغازه دار بودند، از اینکه به عنوان یک زندانی سیاسی به مغازه شان بروم اکراه داشتند. اکنون هم بعضی از آنها هستند و با هم ارتباط داریم.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 85