در زندان قصر موضوع جذب مطرح بود. در آن مقطع، میثمی و دیگران سراغ بنده آمدند و خواستند که با آنها باشم. چون من به جهت فکری و اندیشه ای با امام مرتبط بودم، هم من و هم آنها سعی می کردیم با هم ارتباط داشته باشیم. آقای غلامحسین حقانی هم آنجا بود و من بعضی اوقات اگر در ارتباط با تفاسیر قرآن بحثی پیش می آمد، یا پیشِ ایشان یا نزد آقای هادی مروی می رفتم. آقای مروی از روحانیونی بود که در همان ایام دستگیر شده بود. آقای جعفر سعیدیان فر و فضل الله صلواتی
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 35 هم بعدها با آیت الله منتظری مرتبط شدند. البته از قبل هم بودند . در قصر با آنها آشنا شدم و فرصتی دست داد که رویِ کارهای فلسفی و بحث فلسفه ولا یت فقیه و کلا آشنایی با متون، بیشتر کار کنم. من تقریباً ارتباطم را با اغلب این روحانیون حفظ کردم. با میثمی و گروههای دیگر هم برخورد و مقابله به این معنا که درگیر شویم و ساواک سوء استفاده کند، نداشتم. اما دربارهِ این که تفکرشان اشتباه است، با آنها بحث می کردم. سعی می کردم در زندان تا جایی که امکان دارد، این افراد را متوجه التقاط فکریشان کنم و از مسیری که می روند به راه دیگری بکشانم. به نظر من جریان مجاهدین خلق، ازطرف خود ساواک هم هدایت می شد. یک بار هم در یک مرحله، محمدرضا سعادتی را از زندان اوین فرستادند تا بچه هایی را که به التقاط فکری سازمان پی برده و از آن جدا شده بودند، مجدداً به سازمان برگرداند. البته بعد از آن که آقای میثمی جّوِ داخل زندان را به دست گرفته بود. دربارهِ رابطهِ سران مجاهدین با ساواک باید بگویم که به نظر من مسعود رجوی مورد توجه ساواک بود. واقعاً یک بار ندیدم ساواک مسعود رجوی را کتک بزنند. در طی یک ماهی که با هم بودیم، من ندیدم یک بار احضارش کنند و بازجویی کنند، یا بعد از بازجویی ببینم که دست و پایش شکسته باشد. نگاه می کردم، آثاری از شکنجه بر بدن او نمی دیدم که بگویم شکنجه شده باشد. وقتی سعادتی آمد و وارد صحنه شد، لطف الله میثمی خیلی از بچه های قدیمی سازمان از جمله جلا ل صمصام، مسعود حقگو و فضلی و صادق فدایی صفت و امثال اینها را جذب کرده بود. این افراد هم قبول کرده بودند که مشکل سازمان، مشکل التقاط فکری است. سازمان مطالعهِ اصول فلسفه و روش رئالیسم را قدغن کرده بود و اصلا با چنین
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 36 بحثهایی موافق نبود. یکی از راههای تشخیص التقاط پیدا کردن بینش فلسفهِ اسلامی بود. آنها به شکل خاصی به رساله مراجعه می کردند ؛ یعنی به این شکل نبود که شما خیلی راحت به رساله مراجعه کنی و ببینی امام چه می گوید و همان را عمل کنی. به این شکل مقید نبودند. بستگی داشت نظر سازمان، ریاست و مرکزیت سازمان چه باشد. چند طلبه مثل جلا ل گنجه ای پیش خودشان داشتند، که به اصطلاح «زبانِ احکامِ دینی» آنها بودند. با این همه لطف الله میثمی بحثهایی درباره انحراف و التقاط داشت. وقتی سعادتی را دید به او گفت: اگر شما ما را دوباره جزو مرکزیت قرار بدهید، این بحث هایی را که گفته ایم کنار می گذاریم وگرنه بحث دیگری است. آنها هم قبول نکردند و با یک موضع تهاجمی به جذب بچه های دور و بر میثمی پرداختند. آنها دوباره به طرف سعادتی و گروه سازمان جذب شدند. میثمی هم که آن زمان روی اثبات التقاط سازمان کار می کرد تقریباً از آن موضع دست برداشت تا این که انقلا ب پیروز شد. او کارها و مطالعاتی را که انجام داده بود چاپ کرد.
به نظر من بحثِ میثمی بحث جنگ قدرت بود تا جنگ فکری؛ یعنی بحث به اصطلاح ایدئولوژیک تعبدی نبود. ممکن بود جنگ ایدئولوژی هم باشد، اما از موضع تعبدی نبود که بگویم در آن موضع به نتایجی رسیده باشد. بچه هایی هم که با آنها کار می کردند بچه های بدی نبودند؛ کسانی بودند که دنبال حقیقت بودند. بعضی ازآنها به تدریج به این نتیجه رسیدند که دنبال تشکل و این جور چیزها نروند، حواسشان به کار و زندگی خودشان باشد و در خدمت انقلاب باشند. بعضی از این بچه ها را می شناسم که دیگر با آنها نیستند، کار می کنند و زحمت می کشند.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 37