داخل زندان، زندانیان سیاسی با زندانیان عادی فرق داشتند. زندانیان سیاسی کمونی تشکیل داده بودند که نشان دهندهِ جامعه ای بود که می خواستند به وجود بیاورند. سفره شان با هم بود؛ یعنی داخل حیاط یک سفره می انداختند و همه می آمدند و سرِ یک سفره می نشستند. می گفتند:
"کمون" ؛ حالا این از کجا آمده بود، نمی دانم. کمون معمولا این گونه بود که از بین 50 نفر یک نفر انتخاب می شد، اگر 200 نفر بودند چهار نفر به عنوان کموندار انتخاب می شدند و از صبح بلند می شدند صبحانه را حاضر می کردند، ناهار و شام می دادند، ظرفها را می شستند و همهِ کارها
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 132 را انجام می دادند. دوباره فردای آن روز چهار نفر دیگر انتخاب می شدند. یک نفر هم به عنوان مسؤول کمون بودکه برای دو ماه انتخاب می شد که لیست ها را می داد. نظافتچی ها، مسؤول میوه، مسؤول بخاری و... را انتخاب می کرد؛ یعنی آنجا نظم خاصی داشت و هر روز تعدادی به عنوان مسؤول نظافت انتخاب می شدند. از ابتدا تمام راهروها را تِی می کشیدند، شیشه ها و پنجره ها را پاک می کردند و هر شش ماه یک بار کل زندان را می شستند. در واقع خانه تکانی می کردند؛ همهِ وسایل را بیرون می بردند، پتوها و لباسها را می شستند و تمام اتاق را گردگیری می کردند.
در حالی که زندانیان عادی فرد فرد بودند. هر کس غذایش را می گرفت و می خورد. زندگی گسسته ای بود که کسی به کسی اعتماد نداشت و کسی به دیگری کمک نمی کرد. این طرف دیوار، وقتی میوه می آمد یک جا می رفت، دسته بندی می شد و ساعت 10 به همه سیب می دادند. بعدازظهر دوباره میوه می دادند، کسی که مسئول کمون بود میوه ها را نگه می داشت تا خراب نشود و به تناسب هفته همه را تقسیم می کرد.
لباسها دست یک نفر بود. او تمام لباسها و پتوها را یک جا جمع می کرد. هر کسی که از راه می رسید یک دست کامل لباس می گرفت. بعضی ها می آمدند و می گفتند مثلا پیژامه ما از بین رفته است؛ یک پیژامه یا عرق گیر به او می دادند. کسی برای خودش انبار نداشت. همان اندازه که احتیاج داشت به او وسایل می دادند. دو دست لباس که بتواند بپوشد و بشوید. هر موقع هم لا زم داشت، می رفت و می گرفت.
کسانی هم در زندان بودند که به آنها می گفتند: «کمون تکی» این افراد تکی زندگی می کردند. می رفتند در اتاق خودشان غذا می خوردند. برای
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 133 آنها هم مشکلی به وجود نمی آمد. میوه ها را در سبدهای بزرگ ریخته و می چرخاندند.
وقتی به این کمون تکی ها می رسیدند، به آنها هم می دادند. چای هم همین طور. وقت ناهار که می شد سفره را پهن می کردند و همه می آمدند کنار سفره و غذا می خوردند.
برنامهِ بچه ها از صبح زود تا ساعت 10 شب به طور دقیق پُر بود. بعضی اوقات وقت کم می آوردیم و با خود می گفتیم که کاش می شد این بیست و چهار ساعت را چهل و هشت ساعت کنیم. هیچ زندانی وجود نداشت که وقتش به بطالت بگذرد. از صبح زود پس از خواندن نماز، برنامهِ ورزش شروع می شد. مسؤول ورزش داشتیم. همه نیم ساعت دور حیاط می دویدند. پس از آن چه تابستان و چه زمستان در حوض حیاط زندان آب تنی می کردند. این برنامه ها تا ساعت 30 / 7 طول می کشید. ساعت 30 / 7 وقت صبحانه بود.
می آمدند و کنار سفره می نشستند. آنهایی که کلاس داشتند می رفتند. آنجا درسهای نهج البلاغه، تاریخ و... بود. یک سری هم برای بازی فوتبال و والیبال اسم نویسی کرده بودند و در آن ساعت به دنبال بازی خودشان می رفتند. زمین والیبال و فوتبال هم زمان بندی شده بود و این افراد می دانستند که مثلاً دوشنبه ساعت 10 صبح نوبت اینهاست.
بعدازظهر وقت اخبار همه می آمدند و خبرها را گوش می کردند. آخر شب هم افراد مطالعات فردی داشتند. ساعت 10 شب هم که می شد سکوت برقرار بود. یک سری جلسه های عمومی هم می گذاشتند، همه می آمدند و سرود و شعر می خواندند. به هر حال افرادی که زندانی بودند از مناطق مختلف کشور مثل شمال و جنوب و زاهدان و تبریز و... بودند،
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 134 لذا فرهنگشان را آنجا ارائه می کردند. کرد و لُر همه جور تیپ آنجا بود. کلاس شعر می گذاشتند و هر کس هر شعر یا سرودی بلد بود می خواند. عده ای هم سرودهای دسته جمعی می خواندند.
این فضا کم کم برای رژیم سنگین شده بود، لذا رئیس زندان را عوض کردند و فردی به نام «زمانی» را آوردند. او از جلا دان آن زمان بود. تمام بچه ها را جمع کرد و گفت: "ما اینجا هتل باز نکرده ایم. آقایان این جا بخوابند، این جا بنشینند و بلند شوند و... مثل این که اینجا هتل است که همه می آیند و به جای این که پشیمان شوند، مشتاق می شوند. کسی که می خواهد از زندان آزاد شود، به هیچ وجه حق سرود خواندن ندارد." وقتی که یکی از زندانیان را زیرِ هشت می بردند، بچه ها می آمدند، کنار هم می ایستادند و یکی یکی دیده بوسی می کردند. وقتی از در بیرون می رفت، همه برای او دست می زدند و سرود می خواندند.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 135