یک روز من با برادرم و یکی از دوستانم در میدان رشدیه سر یک ساختمان مشغول کار بودیم که خبردار شدیم آیت الله بروجردی به رحمت خدا رفته اند. کار را تعطیل کرده و به طرف قم حرکت کردیم. تا نیمه راه رفتیم که دیگر نه ماشین گیرمان می آمد و نه می توانستیم پیاده برویم. از میانه راه بازگشتیم و در مجالس عزاداری که در تهران بر پا بود شرکت کردیم تا سوم ایشان تمام شد و ما پس از سه روز مشغول به کار شدیم.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 165