در کمیتهِ مشترک یک شکنجه گاه مخصوص داشتند که دستگاه آپولو و به اصطلاح دستگاه شوک و اینها، آنجا بود. شکنجه گری آنجا بود به نام حسینی که هیکلی و تنومند و خیلی بدچهره و بدقیافه بود، او در شلاق زدن استاد بود و به قول معروف میلیمتری می زد؛ یعنی خطا نمی کرد.
خیلی دقیق می زد. وقتی می خواستند کسی را شکنجه کنند، از روی
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 28 عمد درِ شکنجه گاه را باز می گذاشتند و فریادهای فرد شکنجه شده توی سلولها می پیچید. اگر هم می خواستند یک زندانی را حسابی لت و پار کنند، توی آپولو روی سرش یک کلاه کاسکت مخصوص می گذاشتند، صدا توی این کلاه کاسکت در همان فضای کوچک می پیچید و هر چه داد می زدی، صدا به خودت برمیگشت، آن هم با انعکاس شدیدتر. شوک الکتریکی و سنجاق زیر ناخن کردن هم بود. بعضی مواقع سنجاق را با فندک داغ می کردند. این سنجاق سرخ می شد و انگشت را می سوزاند. شلاق زدن به دست و کتک های معمولی هم طبق روال ادامه داشت. همه ی بازجوها رزمی کار بودند و اکثرشان به فنون کاراته مسلط. طوری ضربه می زدند که اثرش باقی نماند و زود از بین برود. مثلا طوری روی دست ضربه می زدند که درد می آورد ولی اثری به جا نمی گذاشت. کف پا که شلا ق می زدند، زندانی را وادار می کردند بدود. با دویدن، بادِ کف پا می خوابید؛ ولی خوب، اگر کسی زیاد کتک می خورد، پا می ترکید.
افرادی که مسلح به اسلحه و این جور چیزها دستگیر می شدند، عموماً شکنجهِ شدید می شدند. طوری که چرک و خون از کف پایشان می آمد و گلیم و پتوهای سربازی آنجا، وسیلهِ پاک کردن چرک و خون بود. به این شکل نبود که به طور مرتب پانسمان و رسیدگی کنند، مگر این که زندانی کارش به جایی می کشید که از شدت وخامت بیهوش می شد. آن وقت بود که او را به درمانگاه می بردند و پانسمان می کردند؛ ولی بعد از یک مدت هنوز جای زخمها خوب نشده، دوباره می بردند و شلا ق می زدند.
دربارهِ بچه های مذهبی، به دلیل حساسیتها، روی ناموس تاکید داشتند. مثلا بعضی از بچه هایی که خواهرانشان هم در این جریانات
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 29 بودند، جلوی خود بچه ها تعرضاتی می کردند و یا صدای شکنجهِ او و سر و صدای آنها را در سالن ها پخش می کردند.
بی خوابی دادن، نصف شب بیدار کردن و... از دیگر شکنجه ها بود. در طول یک سال و خُرده ای داخل سلولهای نمور و تاریک بودم. تنها نوری که داشتیم، لکهِ نور خورشیدی بود که داخل دستشویی از یک دریچه دو، سه سانتی به داخل می افتاد. وقتی داخل دستشویی می رفتیم، چند دقیقه ای چهره مان را جلوی آن نور می گرفتیم تا برای چند دقیقه هم شده نور خورشید به چهره مان بخورد. از لحاظ امکانات و غذا هم در مضیقه بودیم. فقط یک زیلو یا پتو داخل سلولها بود. تمیز کردن توالتها هم، کارِ ما بود. گاهی اوقات برای بازکردن سوراخ دستشویی مجبور می شدیم دست را تا انتهای بازو داخل آن ببریم تا باز شود. البته این کارها جزو امتیازات ما محسوب می شد؛ یعنی اگر نگهبان می خواست به ما ارفاق کند، یک امتیاز به ما می داد که برویم توالت را تمیز کنیم و این کار شکنجه محسوب نمی شد. فرصتی بود که آبی به تن و دست و صورتت بزنی و در طول آن مدت کوتاه تغییر آب و هوا بدهی. بعضی اوقات هم اگر می خواستی پیامی رد وبدل کنی، یا کسانی را که تازه دستگیر شده اند ببینی، در همین رفت و آمدها می فهمیدی که چه کسی را گرفته اند. از طرف دیگر، فرد تازه دستگیر شده اگر همین طوری صدا می کرد از تُنِ صدا می فهمیدی کسی است که تازه دستگیر شده است و در بازجویی ها تا کجا باید اطلا عات داد و کدام اطلا عات را نباید داد.
خلا صه این که آدم از یک طرف کتکِ بی خودی می خورد و از طرف دیگر هم سعی می کرد روحیة مبارزاتی خود را حفظ کند. البته فشارها روی بچه های غیرمذهبی به سرعت اثر می گذاشت و متأسفانه خیلی از
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 30 این بچه ها زود می بریدند و همکاری با ساواک را شروع می کردند و عاملی برای ساواک می شدند و برایشان خبر می بردند. این مسائل عموماً اتفاق می افتاد. عوامل رژیم وقتی احساس می کردند یک زندانی همهِ حرفها و اطلاعات خود را نگفته است، او را مدت بیشتری در زندان کمیته نگه می داشتند تا اگر احیاناً اطلاعات ناگفته دارد، مجبور شود همه را بگوید.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 31