آقای محمدعلی رجایی را در ارتباط با معلمین و روحانیت گرفته بودند. او شخصیت استواری داشت و خیلی متین بود. انگار نه انگار که در زندان به سر می برد. می آمد و قدم می زد، مطالعه می کرد. یک بار یکی از بچه ها با او صحبت می کرد و من هم پیش شان بودم. رجایی خیلی به آینده امیدوار بود. حتی به من می گفت: "این دوستت از کوه سخت تر و استوارتر است." رجایی دیگران را هم تشویق می کرد که به هم اعتقاد داشته باشند و با هم دوست باشند. او شخصیت جالبی داشت.
افرادی چون آقای رجایی از کسانی بودند که از زمان مصدق، پانزده خرداد، دوران نواب صفوی و دوران مؤتلفه خاطره داشتند. اصلا وجنات
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 156 آنها نشان می داد که مثل کوه استوار هستند و تجربه زیادی دارند. خیلی کم حرف بود، ولی برخورد و نگاه و صحبتش خیلی آموزنده بود. خیلی ها که تازه وارد مبارزه شده بودند، این طرف و آن طرف می دویدند، شوخی می کردند، و وقت تلف می کردند؛ ولی اینها یک لحظه هم بی برنامه نبودند. حتی داخل زندان هم اگر می خواستند با هم صحبت کنند از قبل وقت می گذاشتند. این طور نبود که هر لحظه بخواهند همدیگر را ببینند. مثلا می گفتند: آقای رجایی ما ساعت 2 تا 4 می خواهیم خدمت شما بیاییم. وقتتان آزاد است؟ و ایشان می گفت: بله. خدا ایشان را رحمت کند. بعد از انقلاب در نخست وزیری ایشان را دیدم. اولین چیزی که نظرم را جلب کرد، میزِ خالی ایشان بود؛ یعنی رویِ میز هیچ پرونده ای نبود، او می گفت: اگر میز شلوغ باشد، وقتی یک نفر ملاقات کننده می آید، نمی توان دقیق به حرفهایش گوش کرد. مثلا نگاه آدم به یک یادداشت یا پرونده می افتد و حواس پرت می شود. میز که خالی شد، چشم آدم دنبال مطلب خاصی نمی گردد. در نتیجه به صحبت های طرف مقابل گوش می کند.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 157