وضعیت به همین منوال ادامه یافت تا وقتی که به داماد خانواده آقای شریف زاده که راننده بچه های شاه بود وعده داده شد که ما صد هزار تومان به تو می دهیم تا شریف زاده را زنده تحویل ما بدهی. ما هم قول می دهیم که او را نکشیم.
قضیه لو رفتن جمال هم از آنجا ناشی شد که مریم قره باغی را که
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 171 دختر پیش نمازی در میدان شوش بود و خودش عضو سازمان مجاهدین بود گرفته بودند و او نتوانسته بود زیر شکنجه طاقت بیاورد و جمال را لو داده بود، خانه ما را هم لو داده بود منتهی قدری طول کشید تا من زن و بچه ام را مخفی کردم.
بعد از لو رفتن من و جمال بود که یک شب پدر جمال و دامادشان به بهانه تعمیر خانه شان نزد من آمدند تا از حال جمال با خبر شوند و ببینند که پیش من است یا خیر. در حالی که جمال از پیش من رفته بود و گاهی نیمه شبها می آمد و به من سر می زد و می رفت و اگر اسلحه یا وسیله دیگری می خواست با خود می برد. به هر حال آنها اصرار داشتند که بفهمند جمال کجاست ولی من پافشاری کردم و گفتم که هیچ اطلاعی از او ندارم (چون نمی خواستم داماد آنها به مبارزات من پی ببرد.) به همراه آنها به خانه دامادشان که حوالی کاخ نیاوران بود رفتیم. صحبتهایی راجع به تعمیرِ خانه کردند ولی همه اش بهانه بود چرا که می خواستند صحبتی از من راجع به جمال بشنوند.
بعد از آن ماجرا باز هم جمال به من سر می زد تا اینکه یک شب آمد و گفت: "دیگر باید مخفی شوی چون مریم که با من به خانه تو می آمد ما را لو داده و صلا ح نیست که اینجا بمانید. " من که وضعیت را اینگونه دیدم پرونده بچه ها را از مدرسه گرفتم (آن زمان سه فرزند داشتم) و خانه را رها کرده و به همراه زن و فرزندانم راهی قم شدیم. بعد از مدتی جمال که هنوز با من در ارتباط بود (او خودش ماشینی گرفت و من را به همراه خانواده ام به قم برد) پیشِ من آمد و گفت: "حاجی وضع من خیلی خراب شده است. چون دامادمان که قرار بود به بندر برود و ماشینی برای دربار بیاورد من را در قم دید، می ترسم دیگر نتوانم اینجا
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 172 بیایم. شما هم بهتراست خانه دیگری بگیرید و از اینجا بروید تا بعد که من بتوانم شما را پیدا کنم." گفتم: "ما همین جا می مانیم تا دفعه دیگر که شما آمدید با هم به منزل دیگری برویم که شما هم مکان ما را بدانید." قبول کرد و رفت. فردا شب جمال پیش من آمد و با هم به میدان امام حسین(ع) و خیابان شهرستانی رفتیم و دو اتاق اجاره کردیم.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 173