حدود سال 49 با رساله امام سر و کار داشتم، اما از آن به بعد به فکر
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 167 افتادم که این به تنهایی کافی نیست و باید کاری کرد و به گروه و سازمانی پیوست تا بتوان فرد مبارزی شد. خود را در مقابل جامعه کارگران و زحمتکشان مسؤول می دانستم ( من سر کوره می رفتم و با کارگرها در تماس بودم.) با خودم می گفتم که خوب این زحمتکشان در این مملکت حقی دارند و باید به طریقی دشمنی و کینه خود را نسبت به شاه نشان دهیم.
حوالی سال 52 شخصی به نام جمال شریف زاده نزد من آمد و اتاقی خواست و چون اتاق داشتم به او دادم و از این طریق با او وارد صحبت شدم و متوجه شدم که اهل مبارزه است و از بچه های دانشگاه و سازمان مجاهدین می باشد (حالا به اینکه سازمان بعداً منحرف شد کاری ندارم.) با او آشنا شدم. از من پرسید: " حالش را داری؟" گفتم: "بله، من نسبت به شاه کینه دارم و هر کاری از دستم بر بیاید انجام می دهم." به این ترتیب آرام آرام وارد مبارزه شدم.
ابتدا کارم در سطحِ تایپ مطالب اعلامیه و چاپ آنها در منزل بود بعدها به مبارزه مسلحانه کشیده شدم. روزهای اول آقای شریف زاده قصد داشت من را امتحان کند و ببیند آیا واقعاً اهل مبارزه هستم یا خیر. قدری با هم کار کردیم و من از نظر مالی به او کمک کردم تا جایی که دیگر وارد مبارزه مسلحانه شدم.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 168