تقریباً سال 1341 شمسی بود که برادرم من را به مسجدی در بازار تهران برد. در آن مسجد یکی از بازاری ها رسالهِ امام و آموزش قرآن را به صورت مخفیانه درس می داد. آن شخص، خدابیامرز آقا میرزا محمّد جعفر از افراد متدین بود. در آن جلسات با احکام و رسالهِ امام به شکل تئوری و عملی آشنا شدم. قرآن را نیز فرا گرفتم. مدرسه ای که در آن درس می خواندم، مدرسهِ حافظ بود. این مدرسه در مرکز بازار قرار داشت و می توان گفت کُلِ اتفاقات سیاسی که در آن دوران انجام می گرفت، بلا فاصله در این محدوده اثر می گذاشت.
وقتی که شاه، علی امینی را نخست وزیر کرد، من دانش آموز بودم. آن ایّام ما را عادت داده بودند که در همان دوران بچگی شعار بدهیم؛ «امینی، امینی، قاتل سیب زمینی»! عده ای مخالف و عده ای موافق امینی بودند.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 5 منظور از بیان این نکته این بود که من در همان سن کم با مسائل سیاسی آشنا شدم و اخوی با مبارزانی چون آقای منتظری و پسرش محمد منتظری در ارتباط بود. این افراد به منزل ما رفت و آمد می کردند.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 6