فصل چهارم: خاطرات حسن ملک
کشته شدن بهرام آرام
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س) - گروه تاریخ (تدوینگر)

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1387

زبان اثر : فارسی

کشته شدن بهرام آرام

‏پس از یک ماه و اندی که در بند عمومی بودم، یک شب آمدند و مهدی ‏‎ ‎‏غیوران‏‏ را صدا کردند. او هم پرونده من بود و کمی من را می شناخت. ‏‎ ‎‏یک ساعتی رفت و برگشت. منتظر بودم که ببینم چه خبری شده است. ‏‎ ‎‏او من را با خود به گوشه ای برد و گفت: " حاجی، برو خدا را شکر کن." ‏‎ ‎‏گفتم: "مگر چه شده است؟" گفت: "بهرام آرام‏‏ امروز یک نارنجک ‏‎ ‎‏منفجر کرده و دو تا پلیس و خودش را کشته است. شانس آوردیم که او ‏‎ ‎‏کشته شده است." گفتم: "چرا؟ او که حیف بود." گفت: "نه، او این ‏‎ ‎‏اواخر مارکسیست شده بود." گفتم: "وقتی من بهرام را دیدم گفتم از آن ‏‎ ‎‏بچه های خالص و مخلص و مرید امام زمان(عج) است و گمان نمی کنم ‏‎ ‎‏که چنین فردی بوده باشد." گفت: "نه، او تغییر ایدئولوژی داده و ‏‎ ‎‏مارکسیست شده بود. خوب شد که رفت، و گرنه 50 نفر از ما را لو ‏‎ ‎‏می داد و همه را اعدام می کردند. او همه ما را می شناخت و می دانست هر ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 179

‏کدام چه کار کرده ایم. برو خدا را شکر کن و دو رکعت نماز شکر ‏‎ ‎‏بخوان".‏

‏خلا صه یک ماهی از این قضیه در بند عمومی می گذشت. من نزد ‏‎ ‎‏ آقای محمد علی رجایی‏‏ نماز می خواندم. البته دور از چشم پلیس ها، نماز ‏‎ ‎‏جماعت برقرار می کردیم.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 180