سه - چهار ماهی که گذشت و از ساواک خبری نشد، تصمیم گرفتیم به خانه خودمان برگردیم. چون خانه ای که در آن بودیم شرایط سختی
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 173 داشت و خانواده من تا به حال در چنین مکانی زندگی نکرده بودند. خلا صه با توکل بر خدا وسایل خود را جمع کرده و راهی خانه شدیم. به خانمم گفتم که روزها نزدیک مسجد بیا و از آنجا به من علا مت بده که اگر خبری نیست به خانه بیایم. همین طور این کار ادامه پیدا کرد تا اینکه یک ماه گذشت. من هر شب به در مسجد نگاه می کردم که اگر علا متی زده نشده به خانه بروم. آن شب هم مانند بقیه شبها به سمت منزل آمدم و چون علا متی ندیدم و کسی هم از مغازه دارهای محل چیزی به من نگفت وارد کوچه شدم که متوجه شدم دو سه نفر از پشت من می آیند. شک کردم اما هیچ حرکتی نمی توانستم انجام دهم چون آنها سه نفر مسلح بودند و من یک نفر غیر مسلح. به پشت در حیاط رسیدم، من را دستگیر کردند و پرسیدند: " کجا بودی؟" قسم خوردم و گفتم که سرِکار بودم. چشمهایم را بستند و من را داخل ماشین انداختند. متهم دیگری هم داخل ماشین بود. تاریخ دستگیری ام درست شب سیزدهم فروردین ( سیزده به در) سال 55 بود.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 174