برنامه های تفریحی در زندان، مذهبی، چپی و راستی و... نداشت. همه دور هم می نشستند و بازی می کردند. یک نفر اوستا می شد و اینها ده نفر می نشستند. معمولا دو نفر را که تازه از راه می رسیدند وسط خودشان می نشاندند. می دانستند برنامهِ سیاه کاری است. هر چه اوستا می گفت تکرار می کردند و روی پای هم می زدند. وسط کار یک نفر یک نعلبکی دوده به اوستا می داد. دوده ها را می مالیدند و طرف را سیاه می کردند. ده نفرِ دیگر وقتی می دیدند آن فرد سیاه می شود، می خندیدند. خودِ فرد هم می خندید. در این بازی گاهی اوقات خودِ اوستا را هم سیاه می کردند؛ یعنی طوری بود که مشخص نمی شد چه کسی باید سیاه شود. این کار دو ساعت طول می کشید. بعد آینه را می آوردند و می دیدند آن کسی که بیشتر از همه می خندید، بیشتر از همه سیاه شده است. با این کار به هم روحیه می دادند.
یا مثلا طرف را هیپنوتیزم می کردند و می گفتند بخواب، بخواب. بعد زیرِ پیراهنِ نویِ آن فرد، یک استکان می گذاشتند و با کف دست روی استکان می زدند. بر اثر ضربه ی استکان آرام آرام دورِ حلقهِ پیراهن ( به اندازه همان دور استکان) سوراخ می شد. سوراخ را در می آوردند و می گفتند: "تو خوابت نمی برد. بلند شو." آن فرد وقتی بلند می شد می دید که عرق گیر یا پیراهنش سوراخ شده است.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 149