فصل اول: خاطرات حمید حاجی عبدالوهاب
ترکیب کمیته استقبال در مدرسه رفاه
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س) - گروه تاریخ (تدوینگر)

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1387

زبان اثر : فارسی

ترکیب کمیته استقبال در مدرسه رفاه

‏کمیته رفاه [ استقبال] ترکیبی از بچه های مذهبی بود. آقایان؛ محمدعلی ‏‎ ‎‏رجایی‏‏، علی قدوسی‏‏، محی الدین انواری‏‏، سید رضا زواره ای‏‏ و... خیلی از ‏‎ ‎‏بچه های مجاهدین انقلاب اسلامی نیز حضور داشتند. شورای انقلا ب را ‏‎ ‎‏هم روحانیونی چون آقای خامنه ای و آقای هاشمی رفسنجانی‏‏ شکل ‏‎ ‎‏دادند. اساس بر استقبال از امام بود و کسی فکر نمی کرد به فاصله ‏‎ ‎‏کوتاهی به مدت ده روز، نظام شاهنشاهی ساقط شود و مدرسه رفاه‏‏ و ‏‎ ‎‏مدرسه علوی به مقر حکومتی تبدیل گردد. به همین خاطر چند روز اول ‏‎ ‎‏امکان تهیه و پخت و پز غذا و اینها را نداشتیم. اصلا تدارکاتی در کار ‏‎ ‎‏نبود. مردم به طور مرتب افرادی را که می شناختند دستگیر می کردند. از ‏‎ ‎‏جمله همان پاسبان های زندان قصر‏‏ را دستگیر کرده و آوردند و تحویل ‏‎ ‎‏دادند. هر کس اسلحه، بیسیم، مواد منفجره و... پیدا می کرد، می آورد و ‏‎ ‎‏تحویل می داد. ما جایی برای نگهداری و حفاظت آنها نداشتیم. مدرسه ‏‎ ‎‏علوی و رفاه یک بخش نوساز داشت و یک بخش قدیمی. عناصر ‏‎ ‎‏دستگیر شده را داخل کلاسهای درس می آوردیم و به عنوان زندان آنجا ‏‎ ‎‏نگهداری می کردیم. درِ کلاسها چوبی بود و ما کف کلاسها را موکت ‏‎ ‎‏انداخته بودیم. یک دفعه می دیدی ده - یازده نفر سرتیپ و سرلشگر در ‏‎ ‎‏یک کلاس 4‏‏3 جمع شده اند.‏

‏مواد منفجره ای را که مردم تحویل می دادند، به علت کمبود جا وسط ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 47

‏حیاط مدرسه می ریختند، و این کار خطرناکی بود. روزی مردم یکی از ‏‎ ‎‏همافرها را دستگیر کرده و به آنجا آوردند. او رزمی کار بود. در یک ‏‎ ‎‏فاصله بسیار کوتاه به بهانه دستشویی، دستش را از پشتش به جلو آورد و ‏‎ ‎‏به سرعت با یک ضربه عزت چریک را به سمتی پرتاب کرد. عزت ‏‎ ‎‏چریک از بچه های قدیمی زندان بود و عزت شاهی نام داشت، ولی به او ‏‎ ‎‏عزت چریک می گفتند. او در مبارزات مسلحانه بود و جثه کوچکی ‏‎ ‎‏داشت. خلاصه آن همافر پس از کنار زدن عزت چریک به سمت ‏‎ ‎‏اسلحه ها رفت. اگر به اسلحه ها می رسید و آن مواد منفجره را به رگبار ‏‎ ‎‏می بست، انفجار عظیمی صورت می گرفت. بالا خره سه - چهار نفر که ‏‎ ‎‏دور و برش بودیم روی او ریختیم و با سنگینی خودمان او را مهار ‏‎ ‎‏کردیم، برای این که نتواند تکان بخورد؛ سپس دستگیرش کردیم.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 48