بعد از عید نوروز بود و یک هفته از محکومیت من مانده بود؛ با چند نفر از دوستان کنار هم نشسته بودیم و بی خبر ازهمه جا با هم صحبت می کردیم. یکی از دوستان به نام مصطفی ستوده (او فوق دیپلم بود و کم سن و همراه برادرش در زندان بود) که با آقای دکتر علی زمانی ( وی
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 82 اکنون رئیس یکی از بیمارستانهای معروف تهران است) هم پرونده بود قرار بود به اوین منتقل شود. من به او گفتم: "حالا که می روید، اوضاع را چگونه می بینید؟ اوضاع مملکت چطور است؟ " گفت: "تا 70 سال دیگر این شاه عوض نمی شود." آن زمان ذهنیتها همین گونه بود و حرکت امام را که در سال 57 ایجاد شد، کمتر کسی می توانست پیش بینی کند. بچه هایی که در زندان تئوریسین و صاحب نظر بودند دوام حکومت شاه را بین 50 تا 70 سال تخمین می زدند.
در همان حال من را صدا کردند و گفتند: وسایلت را جمع کن و بیا . البته زندانی وسایلی نداشت، در کل بقچه کوچکی بود که در آن یک پیراهن و زیر شلواری داشت که آن را زیر سرش می گذاشت و می خوابید. من بقچه ام را برداشتم و به زندان اوین رفتم. آنجا مورد استقبال بچه ها قرار گرفتم.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 83