هرچند مرگ حق است و هیچکس را از آن گریزی نبوده و نیست اما خبر رحلت امام بدترین خبری بود که من تا آن زمان در عمرم شنیده بودم. امام همه چیز ما بود. جان و دل ما بود. هستی و امید ما بود و حالا از میان ما رفته بود. ساعت پنج صبح به پایگاه رفتم و برپا دادم. برادران را در سالن اجتماعات پایگاه جمع کردم و با دلی شکسته و پرخون و با چشمانی اشکبار خبر رحلت امام را به آنها دادم و آنها را نسبت به روز پر ماجرایی که در پیش داشتند، توجیه کردم. سرگرم انتظامات شدیم. از همان ساعت دوازده شب هزاران نفر از عاشقان بیتاب امام که از رادیو شنیده بودند، در کار معالجه امام مشکلی پیش آمده است، نالان و گریان خودشان را به جماران رسانده و در درگاه پروردگار متعال، مشغول دعا برای طلب شفا و سلامتی امام بودند. کسی نمیدانست اگر خبر ارتحال امام از رادیو و تلویزیون اعلام گردد، چه شور و شیونی بر پا میشود. خیلیها در این ساعات چشمشان به تصویر تلویزیون وگوششان به اخبار رادیو بود تا ببینند چه خبری را میشنوند. تلخ یا شیرین. اما تقدیر الهی بود که آن لحظه ناگوار فرا رسید. بعضیها که در جماران بودند و خبر ارتحال امام را زودتر از بقیه شنیده بودند، دوست نداشتند دیگرانی را که در کنار دستشان نشسته بودند و برای شفای امامی که از دنیا رفته بود دعا میکردند، از این خبر تلخ مطلع نمایند.
دلمان را در سختی و تلخی مرگ امام با یادآوری واقعه رحلت جانگداز پیامبر تسکین میدادیم. میگفتیم وقتی خدا برای محبوب خود
پیامبر، مرگ قرار داده است تکلیف دیگران روشن است. باید خودمان را به خدا بسپاریم و به رضای او رضایت بدهیم.