نخلهای این مناطق، مملو از محصول خرما بود. از شدت گرما، در زیر درختان خرماهای رسیده بسیاری بر زمین ریخته شده بود. نظرات بچهها در استفاده از این خرماها مختلف بود. کسی به خودش اجاره نمیداد حتی یک دانه خرما رااز زمین بردارد و بخورد. یک بار از جمع دوازده نفری ما، تا یکی از دوستان خرمایی را برداشت و آن را خورد، یکی از برادران، با خواندن حدیثی از پیغمبر خدااو را نسبت به صحت و سقم آن عمل سرزنش کرد. بقیه دوستان هم تحت تاثیر آن روایت قرار گرفته و به تذکر او اهمیت دادند. همه ما تا روزی که در آنجا بودیم از خوردن آن خرماها صرف نظر کردیم. گله گاوهای زیادی در منطقه به صورت بیصاحب و بیپناه رها شده و به چرا مشغول بودند. هر از چند گاه خمپاره سرگردانی به آنهااصابت میکرد و چند راس گاو را لت و پار میکرد.