پس از دو ماه و نیم که خدا نخواست در منطقه به شهادت برسیم، به ما اجازه مرخصی دادند تا به خانوادههایمان سری بزنیم و اگر عمری باقی بود دوباره به جبهه بازگردیم. در آخر آذرماه 1359 به سمت اصفهان و اردستان حرکت کردیم. پس از رسیدن به اردستان به نهوج رفتم و از آنجا به مادر، پدر، خواهر و برادرم و فاطمه، همسر عزیزم که در این دوران دشواریهای بسیاری را متحمل شده بود دیداری تازه کردم. از این تاریخ به بعد به چند ماموریت داخلی رفتم و مسئولیت قبلی یعنی آموزش بسیج و نمایندگی اردستان را بر عهده داشتم. به دلیل همین مسئولیت کاری که داشتم، دیرتر از بقیه به جبهه اعزام شدم.