در روزهای ملاقات مردم با امام وقایع تلخ و شیرین زیادی وجود داشت. یک روز وقتی به پستها سر میزدم در گیت بازرسی دوم که شخصیتهایی مثل وکلا و وزرا، نمیبایست بازرسی شوند برادری سر پست بود که هنوز نسبت به شرایط شناخت کافی پیدا نکرده بود. من از پشت سر او را نگاه میکردم و میدیدم وزیری را بازرسی میکند. وزیر انگشتری در دست داشت، برادرمان به او میگفت: تا انگشترت را تحویل ندهی نمیگذارم داخل بشوی!.
وزیر هم با آرامش خاصی به او گفت: برای حل این مشکل دو راه وجود دارد، یکی اینکه خدمت امام نرسم که امکان ندارد. دوم اینکه کمی کف صابون بیاورید تا انگشترم را از دستم در بیاورم. هرچه از دور به برادر پاسدارمان اشاره میکردم که در مورد انگشتر وزیر اصرار نکند و ادامه ندهد متوجه نمیشد، لذا ناچار شدم با صدای بلند به وزیر بگویم:
حاج آقا تشریف ببرند. وزیر گفت: آقای رضایی اشکالی ندارد، بگذار کارشان را انجام بدهند. ایشان آقای سید محمد خاتمی وزیر ارشاد بودند.