اولین باری که از ده خارج شدم، در سال ششم ابتدایی بود که در فصل تابستان به اتفاق چند تن از دوستانم برای چیدن کتیرا به شهر دیواندره کردستان رفتیم که مدت چهار ماه طول کشید و مبلغ 1200 تومان به من دستمزد دادند. چیدن کتیرا برای نوجوانی با سن و سال من، کار بسیار سختی بود. مرحوم پدرم موافق این کار نبود. اما مادرم راضی بود. خودم هم دلم میخواست آن منطقه را ببینم چون میگفتند خیلی خوش آب و هوا است و میشود از بالای بعضی کوههای آن شهر کربلا را دید، که البته اینگونه نبود.
از اصفهان به قزوین و از آنجا به سنندج و سپس به دیواندره رفتیم. از کوههای دیواندره گذشتیم. تپهای را به ما نشان دادند که قبوری بر
روی آن دیده میشد. اهالی محلی میگفتند در اینجا یک افسر و چند سرباز ژاندارمری به دست عوامل محمدفرج خان - خان محل- و به دستور او کشته شدهاند و محمدفرج خان پس از این حادثه تحت تعقیب نیروهای دولتی بوده به کشور عراق پناهنده شده ولی گاهی به طور قاچاق به آنجا میآید.
این منطقه بسیار خوش آب و هوا بود و در آن گیاه بسیار معطرگَوَن که دارای بوتههای تیغداری است و از ریشه آن کتیرا میگیرند، وجود داشت. مهرماه که مدارس باز میشد به نهوج برگشتم.