یک روز بعد از ملاقات امام با مردم، مسئول دفترم گفت: یکی از برادرهایی که از اطراف اصفهان است و نوبت مرخصیاش نرسیده، مرخصی میخواهد و میگوید: باید به من مرخصی اضطراری بدهید. مرخصی اضطراری تعریف شده بود که شامل چه کارهایی میشود ولی ایشان حاضر نشده بود بگوید که برای چه میخواهد به مرخصی برود. او به محل اتاق تحویل اسباب و اثاثیه مردمی که ملاقات میآمدند، آمده و فریاد به راه انداخته بود. وقتی به او گفتم بنشیند و حرفش را بزند گفت: دو روز مرخصی میخواهم. گفتم: به مرخصی برو، ولی داد نکش. هر چند قدری آرام شد، اما به مرخصی نمیرفت. به او گفتم: چرا نمیروی؟ گفت: مشکل دارم. یک ریال پول ندارم. گفتم: کسی چنین پولی به ما نداده و تنخواهی هم نداریم که به شما بدهیم. او هم ناامید بیرون رفت. در حین رفتن گفت: همسر من سخت بیمار است و پول احتیاج دارم. تااین را گفت هزار و پانصد تومان فراهم کردم و به او دادم. او بعد از مدتی که از جماران رفت به جبهه اعزام شد و در جبهه به شهادت رسید. روحش شاد باد و یادش بهخیر. از اینگونه موارد بسیار زیاد بود و من فقط به یک نمونه اشاره کردم تاآیندگان بدانند در کنار امام از مادیات خبری نبود و افراد به عشق امام و با دل و جان کار میکردند.