دوستان پاسدار ما نسبت به رفتار همدیگر در محیط کار خیلی حساس بودند تا جایی که اگر کسی مثل من وقت میگرفت که پدرش را به ملاقات امام بیاورد یا باید غیرمستقیم عمل میکرد و یااینکه علت این کار را به همه توضیح میداد!
در میان پاسداران بیت کسانی بودند که مدام از بقیه انتقاد میکردند و کار کردن باآنان بسیار سخت بود. تفاوت خدمت در جماران با حضور در جبهه در این بود که در جبهه رزمندگان مستقیما با دشمن و آتش و گلوله سر و کار داشتند و هر آن فرشته مرگ را در جلو چشمان خود حاضر میدیدند لذا سعی میکردند خود را با محیط هماهنگ نمایند و
لطف خدای بزرگ هم کمک حال آنان بود ولی در جماران ما فقط در دایرهای کوچک حضور داشتیم که هرچند پر از صفا و معنویت بود ولی اگر چند متر از این دایره دور میشدیم با زرق و برق دنیا و بیعدالتیها و بعضی زنان بزک کرده و یا مردانی بیتفاوت به انقلاب مواجه میشدیم. نیروهای پاسدار بیت امام، اکثرا شهرستانی و گاه روستایی بودند و اگر چه از شرایط سیاسی و فرهنگی تهران اطلاع کمی داشتند ولی پس از مدتی با وضعیت آشنا میشدند وخود را با محیط تطبیق میدادند.
هر چند وضع مالی و حقوقی ما پاسداران خوب نبود ولی از این بابت شکایت چندانی نداشتیم و میبایست به این وضع عادت میکردیم. یکی از حساسیتهای کار مااین بود که مردم ما راامامگونه میدیدند. آنهااز ما در عمل توقعی را داشتند که فقط از امام بر میآمد. مردم وقتی وارد محیط معنوی جماران میشدند، میبایست بهشت ترسیم شده خودشان را میدیدند. کار کردن در این شرایط و بااین سطح توقعات مردمی خیلی سخت بود. از طرف دیگر ترورها هم در کشور شروع شده بود و سازمان منافقین خلق هر روز یک یا چند نفر را ترور میکردند و این مساله کار را بر ما سختتر میکرد. سخت از آن جهت که در ملاقاتهای عمومی و حتی خصوصی مردم باامام، تفکیک منافقین از سایر مردم بسیار مشکل بود. ما در این شرایط حتی نمیتوانستیم به سوالات مراجعین پاسخ روشنی بدهیم چون معلوم نبود سوال کننده چه نیت و هدفی دارد و این سوالها را برای چه مطرح میکند.