موقعیت محله جماران به گونهای بود که مردم میتوانستند از چهار تا پنج مبدا خود را به محل ملاقات امام برسانند. بر همین اساس ما هر روز صبح در پستهای مختلف درگیر جابجایی مردم بودیم. آنچه ما را بسیار خسته میکرد مراجعه زیاد مردمی بود که از هر سو میآمدند ولی کارت ملاقات نداشتند و میخواستند امامشان را زیارت نمایند. ظرفیت حسینیه هم به گونهای بود که حتی اگر به آنها هم کارت ملاقات میدادیم، در حسینیه جایی نبود که حتی به صورت سرپایی بایستند. ما این مشکل را در هر ملاقات داشتیم. دکترها به دلیل حجم کار زیاد امام و ناراحتی قلبی
ایشان با یکی دو ملاقات در هفته بیشتر موافق نبودند و یکسره توصیه میکردند که تا میشود ملاقاتهای خصوصی دستبوسی و وقت عقد و اجرای خطبه عقد و ملاقاتهای عمومی کم شود. به غیر از قانون وضع شده که شرح وظایف سر پستها بود، به دوستان پاسدار گفته شده بود که شرعاً باید از ورود افراد متفرقه و بدون کارت به حسینیه جلوگیری کنند و هیچکس حتی مسئولی که کارت ندارد را به حسینیه راه ندهند. بر سر تحقق این موضوع گاه درگیریهای لفظی بعضی از ملاقاتکنندهها با پاسداران ایجاد میشد که اوقات همه را تلخ میکرد.
هر چند گاهی بعضیها به پاسداران بیادبی میکردند که آنها هم مجبور به پاسخ میشدند اما دوستان ما در بیشتر مواقع صبر را بر پاسخ ترجیح میدادند. بعضی از مردم وقتی با مخالفت ما روبرو میشدند از در و دیوار بالا میآمدند و ما چون نمیتوانستیم منافق را از غیر منافق تشخیص دهیم و جو هم جو ترور و آدمکشی توسط سازمان منافقین خلق بود، مجبور بودیم با همه یک جور رفتار کنیم. وقتی پشت دربها انباشته از آدم میشد و تردد برای اهالی غیرممکن میگردید و هیچ راهی نبود که کسی داخل یا خارج شود. در این شرایط سخت اهالی محل هم که یا میبایستی به سر کار خود میرفتند، و یا میخواستند خریدی بکنند، راه عبورشان بسته بود که با زحمت زیاد راه را برای آنان باز میکردیم. تا درب باز میشد که یک نفر از اهالی محل که میخواست به خانهاش برود، به داخل بیاید، بعضیها شروع میکردند به داد و فریاد که چرا پارتی بازی میکنید؟! مگر نگفتید ما کسی را راه نمیدهیم، پس چرا راه میدهید؟ و ما واقعاً درمانده میشدیم که چه باید بکنیم و به چند نفر
توضیح بدهیم.
کوچههای تنگ جماران و حسینیه کوچک آن برای این کار ساخته نشده بود. اگرچه مردم هم حق داشتند که میخواستند امامشان را از نزدیک ببینند اما ما هم چون مسئولیت حفظ جان امام را بر عهده داشتیم خیلی میبایست احتیاط میکردیم. لذا برای اینکه دردسر کمتری باشد عموماً به پرسنل نمیگفتیم که فردا ملاقات است. آخر شب قبل از ملاقات به مسئولین مربوطه اطلاع میدادیم و لوحههای انتظاماتی را هم تنظیم میکردیم. در فصلهای مختلف بیدارباش فرق داشت. در تابستانها ساعت سهوسی دقیقه صبح بود و در زمستانها حدود ساعت پنج. وقتی دوستان بیدار میشدند و به داخل سالن میآمدند قرآن و دعایی خوانده میشد و افراد نسبت به کارشان و ملاقات آن روز توجیه میشدند. برای این کار بین یک تا یک و نیم ساعت وقت نیاز بود. هوا که روشن میشد همه دوستان سر پستها بودند تا مبادا کسی از ملاقاتیها بیاید و سر پستها معطل بماند و اذیت شود. روزانه نیروهای اعزامی جدیدی داشتیم که به هیچکاری توجیه نبودند. گاهی هم کمبود نیرو داشتیم. معمولا از صفر تا صد کار هر ملاقات به عهده من بود که مسئول انتظامات و پایگاه بودم. از جایی کمک خاصی به ما نمیرسید.