یک روز که آقایان مسئولین به خدمت امام مشرف شده بودند موتورسوار پیشروی آیتالله موسوی اردبیلی با یکی از پستهای نگهبانی درگیر شد و از آن پست گذشت و در پست بعدی به گونهای نگهبان که جلوی او را گرفته بود، هول داد که نگهبان به زمین افتاد و دست او شکست. ماجرا را به من خبر دادند. از منزل بیرون آمدم نزدیک نماز مغرب بود. هر چه گشتم موتورسوار را پیدا نکردم. مساله را با فرماندهی در میان گذاشتم و گفتم: این طور که نمیشود کار کرد. هر روز یک دردسر تازه پیش میآید. ایشان دستور داد هر طور شده موتورسوار را پیدا کنیم. همان موقع به من اطلاع دادند هر کاری میکنیم خودرو حاجآقا که قرار بوده ایشان را پیاده کند و برگردد از منطقه بیرون نمیرود. مجدداً ماجرا
را با فرماندهی در میان گذاشتم. گفت: خودرو او را با جرثقیل از آنجا ببرید. وقتی به راننده گفتم چنین تصمیمی اتخاذ شده است باز لجبازی کرد و از آنجا بیرون نرفت. مجبور شدیم با زحمت زیاد، خودرو را با راننده آن به پارکینگ منتقل کنیم. ملاقات که تمام شد حاج آقا موسوی اردبیلی آمد ولی نه از ماشین او خبری بود و نه از ماشین اسکورت ایشان. به حاج آقا گفتم: بهتر است شما با اتومبیل آقای مهندس موسوی نخستوزیر بروید، چون فعلاً ماشین شما اینجا نیست. محافظین موضوع را به حاج آقا گفتند.