در روزهای ملاقات شاهد حضور قشرهای مختلف از مردم سراسر کشور و بعضی کشورهای خارجی بودیم. گاه میدیدیم افرادی صبح زود برای ملاقات به جماران میآمدند و ما هم به اجبار به دلیل سرما مجبور بودیم زودتر از موعد مقرر آنها را به داخل حسینیه بفرستیم آنها سه ساعت در حسینیه مینشستند با خیره شدن به بالکن حسینیه، در انتظار ورود امام بودند.
کسانی که در حسینیه با امام دیدار داشتند به گونهای به امام مینگریستند که انگار چند چشم قرض گرفتهاند تا حرکات و سکنات ایشان را زیر نظر داشته باشند. آنها فقط به چهره امام نگاه میکردند و اصلا توجهی به افرادی که در اطراف ایشان ایستاده بودند نداشتند. به نمونهای اشاره میکنم.
یک بار با آقای حاج محمدعلی انصاری که خیلی نزدیک به امام و همیشه در کنار ایشان بود و امام گاهی علاوه بر فرزندشان، بعضی از
کارهای خود را به او محول میکردند. از جماران به قصد اصفهان خارج شدیم تا در مراسم چهلمین روز شهادت فرمانده محترم لشکر امام حسین(ع) شهید حجتالاسلام مصطفی ردانیپور و جمعی از یاران او شرکت کنیم. آقای انصاری سخنران آن مراسم بودند. از تهران که به سمت اصفهان میرفتیم، بیشتر روز را در حرکت بودیم. در چند محل برای استراحت پیاده شدیم اگرچه مردم به ما اظهار لطف میکردند ولی کسی ایشان را نمیشناخت. من توقع داشتم که اگر مردم آقای انصاری را ببینند به گرد اتومبیل ما حلقه بزنند و اظهار لطف کنند چون تلویزیون همیشه تصویر ایشان را در هنگام ملاقاتها در کنار امام نشان میداد ولی با کمال تعجب میدیدم اینگونه نیست. وقتی علت را از آقای انصاری پرسیدم گفتند: علت اینکه کسی مرا نمیشناسد این است که وقتی مردم به حسینیه میآیند به جز امام به کس دیگری نگاه نمیکنند. ایشان درست میگفت.