در سوسنگرد و سایر جاها، دشمن به طور گسترده به داخل خاک ما نفوذ کرده بود و با توپ و تانک شهرهای ما را میکوبید. در برابر این تهاجم گستردۀ همه جانبۀ دشمن، کاری از دست ما که فقط اسلحهای در دست داشتیم بر نمیآمد. به اهواز برگشتیم. از بین ما یک گروه چریکی برای شبیخون و ضربه زدن شبانه به دشمن انتخاب کردند که این کار هم خیلی موثر نبود. همه نگران وضع کشور بودند و به ائمه پناه میآوردند. گروههای کوچک پانزده و سی نفری به سرپرستی آقای شیخ صادق خلخالی که گروه فدائیان اسلام بودند و آقای هادی غفاری و آقای شهید دکتر چمران که گروه جنگهای نامنظم بودند و در مقر سابق استانداری خوزستان مستقر شده بودند، در منطقه حضور داشتند تا شاید بتوانند برای دفع دشمن راهی پیدا بکنند. آقای خامنهای در این زمان نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی و نماینده امام در شورای عالی دفاع بودند.
بعضیها میگفتند: در این وضعیت که کاری از دستمان بر نمیآید و دشمن هم به کشور ما و به ناموسمان تجاوز نموده است باید خودمان را بکشیم که این کار حرام است! پس بهتر است به دیار خودمان برگردیم. جمعی دیگر در نقطه مقابل این عده، میگفتند: یعنی به دشمن پشت بکنیم؟ در حالی که حضرت علی(ع) زرهش پشت نداشت. میمانیم و میجنگیم. پرسش همه مااین بود: حال که جنگ حالت منظمی ندارد تکلیف ما چیست؟
در نهایت، ما که یک عده سپاهی جوان و بیتجربه در امر جنگ
بودیم به رغم اینکه خانوادههایمان نگران ما بودند و همه هم نگران سرنوشت جنگ بودیم، تصمیم جدی گرفتیم با توکل به خدا در منطقه بمانیم و به هر قیمتی که شده از سرزمینمان دفاع کنیم.