او هم شروع کرد به جوسازی که میدانید که من کی هستم من دبیر شورای امنیت هستم و نباید بازرسی بشوم و به شما هم اجازه نمیدهم این کیف سامسونت را بازدید کنید چون متعلق به رئیسجمهور است. بعد با سروصدا گفت: حتی خود من هم اجازه بازکردن آن را ندارم چه
رسد به شما. به ایشان گفته شد ما باید این کیف را بازرسی کنیم. اگر قرار شد بازرسی نکنیم به آقای رجایی بگویید به حاج احمدآقا بگوید و ایشان اجازه بدهند در این صورت ورود شما بدون بازرسی به محضر امام بلامانع است. موضوع زیاد به طول انجامید. آقای کشمیری با سر و صدا از آقای رجایی که به روبروی حسینیه رسیده بود خواست به ما بگویند او را بدون بازرسی بالا بفرستیم. آقای رجایی تا صدای او را شنید گفت: ایشان را بفرستید بیاید. ما هم گفتیم چشم. تا آقای رجایی به دفتر امام وارد شد به کشمیری گفتیم شما حتماً باید بازرسی بشوی. او هم که سعی میکرد خودش را عصبانی نشان بدهد شروع کرد به فحاشی کردن و بعد هم محل نگهبانی را ترک کرد و رفت. سریعاً ماجرا را به آقای مختار کلانتری اطلاع دادیم گفت: از خروج ایشان به هر نحو ممکن از بیت جلوگیری شود تا تکلیف بد دهنی و اهانت او را معلوم کنیم. سریعاً یکی از بچهها به نام اصغر را به دنبال کشمیری فرستادم و به او گفتم هر چه سریعتر حرکت کن و او را دستگیر کن و به اینجا بیاور. او هم رفت ولی هر چه گشت نتوانست او را پیدا کند. معلوم نشد کجا رفته است. مثل اینکه آب شده و به زیر زمین رفته بود. در ملاقات آقایان رجایی و باهنر با امام، نفر سوم ملاقات، کشمیری بود که نتوانست به ملاقات برود.
وقتی آقای رجایی از ملاقات برگشت، سراغ آقای کشمیری را گرفت. ماجرا را خدمت آقای رجایی شرح دادیم و گفتیم او خیلی به ما فحاشی و اهانت کرد و بعد هم رفت. ایشان فرمودند: من حتماً به این موضوع رسیدگی میکنم.
سه روز بعد از این ماجرا، خبر شهادت این دو عزیز دوست داشتنی به گوش مردم حزبالله و داغدیده رسید. همه مردم در وهله اول فکر کردند کشمیری هم در این انفجار از بین رفته است.حتی در روز تشییع جنازه نام او را هم در بین تشییع کنندگان اعلام کردند که البته بعدا تکذیب شد. مدتی بعد معلوم شد کشمیری به آمریکا فرار کرده و این جنایت به دست این منافق کوردل از خدا بیخبر صورت گرفته است.