حدود ساعت سه نیمه شب بود که به جماران رسیدیم. خیابان نیاوران و خیابانهای منتهی به جماران بسته شده بود و هر کسی را راه نمیدادند. خود را به برادران نیروهای انتظامی معرفی کردم. اجازه ورود دادند به اولین پست نگهبانی که رسیدم، پرسیدم چه خبر است؟ چیزی نمیگفتند. همه افسرده و ناراحت بودند. ابتدا به منزل رفتم. لباس عوض کردم و سریعاً خود را به فرماندهی رساندم. تا در آنجا خبر ارتحال امام را شنیدم یکباره دنیا در نظرم تیره و تار شد. فرماندهی دستور داد، چون قرار بود فردا در اخبار ساعت هفت صبح، رادیو خبر دردناک ارتحال امام اعلام
شود، سریعاً برای فردا انتظامات را آماده کنیم.