در مرحله بعدی که باز همین آقایان وقت ملاقات گرفته و در آمدنشان تاخیر کرده بودند حضرت امام درسی فراموش نشدنی به آنها دادند. این بار ظرفیت کل جمعیت حسینیه را سهمیه این آقایان تشکیل میداد. از صبح زود طبق معمول آماده بازرسی شدیم. ساعت هشت صبح شد ولی آقایان نیامدند. در ساعت هشتونیم صبح که میبایست ملاقاتیها بازرسی شده و به موقع داخل حسینیه بشوند آنها تازه وارد منطقه جماران شدند. وقتی امام آماده شدند که برای ملاقات تشریف بیاورند، آقای توسلی به امام گفت کسی در حسینیه نیست و برادران طلاب تازه به منطقه جماران وارد شدهاند. امام تا این را شنیدند قاطعانه دستور لغو ملاقات را دادند. از دفتر خبر رسید که بروید به طلاب بگویید که شما دیگر امروز به دلیل تاخیر و بینظمی با امام ملاقات ندارید. ابلاغ این دستور به طلاب کار بسیار سختی بود. من به دنبال مدرکی بودم تا مطمئن بشوم که این دستور حتماً از یک منبع مسئول و به نقل از قول امام میباشد. سریعاً به دفتر حاج احمدآقا آمدم. همیشه طرف من در ملاقاتها حاج آقا توسلی بود. از ایشان پرسیدم: شما این خبر را تایید میکنید؟ گفتند: بله. گفتم: نکند ما در اجرای این دستور با طلاب درگیر شویم ولی بعد شما آنها را به اینجا راه بدهید و آبروی ما برود. گفتند: نه. اگر هم قرار باشد ملاقاتی بشود، دستورش با امام است. فعلاً معظمٌله از این کار هدفی دارند.
بنا به دستور رفتیم و مانع ورود طلاب شدیم. با ماشین بلندگو دستی و نفرات زیاد در اول خیابان جلوی آنها را گرفتیم یکی دو ساعت که جلوی آنها ایستادیم با مشورت دفتر قرار شد سه نفر به نمایندگی از طلاب بیایند و صحبت کنند. قرار شد در نهایت هر چه امام دستور دادند همان باشد. وقتی آنها این مساله را با هر یک از مسئولین و دستاندرکاران ملاقات در میان گذاشتند جواب شنیدند که ما نمیتوانیم خدمت امام برسیم. دفتر به آنها میگفت شما دیر آمدهاید، بینظمی کردهاید و امام هم نظرشان هست این ملاقات انجام نشود. حالا هم ساعت دهونیم است و امام مشغول کار دیگری هستند. بالاخره با پا در میانی حاج احمدآقا حضرت امام پذیرفتند قبل از اذان ظهر، هنگام وضو فقط به مدت پنج دقیقه به داخل حسینیه بیایند و با طلاب ملاقات نمایند. ملاقاتیها را بازرسی کردیم. همه داخل حسینیه شدند. حضرت امام طبق قولی که داده بودند با لبانی خندان در حالی که حوله وضویشان را به سر شانه انداخته بودند به حسینیه تشریف آوردند و این تنها ملاقاتی بود که در آن حضرت امام با عرق چین و بدون عمامه آن هم در نزدیکیهای اذان ظهر وارد حسینیه میشدند. عکس این ملاقات استثنایی تا مدتها در بازار به فروش میرسید.
این امام بود که به شاگردان مکتب خود این درس را میداد که اگر چه قلبشان برای تکتک ملاقاتشوندگان میطپد و حاضر نیست حتی ضعیفترین قشر جامعه پشت درب منزلش معطل بماند و یا کوچکترین بیاحترامی ببیند ولی در عین حال باید نظم را مراعات کرد. شاید هم اگر این اتفاق در ملاقات کسانی غیر از طلاب اتفاق میافتاد،
امام طور دیگری تصمیم میگرفتند. طلاب که با بیبرنامگی خودشان این وضع را به وجود آورده بودند به دلیل اینکه از راه دوری آمده بودند و معطل شده بودند به پاسداران اعتراض داشتند. اگر چه همه خسته بودند اما یک لبخند شیرین امام خستگی همه آنها را از بین برد. ما هم که در هر حال تسلیم رای و نظر امام بودیم، از این تصمیم راضی بودیم. یادت به خیر، ای دوران خوب.