ایشان میگفت: دو پزشک متخصص قلب در این ساختمان پزشکان که
الان شما در آن تشریف دارید حضور داشتند. تصمیم گرفتم به جماران بروم و اگر اجازه دادند نزد امام بروم ولی اگر این کار ممکن نشد از طریق یکی از خدمتکارانی که او را میشناختم به امام پیغام بدهم تا برای شفای من دعا کنند. وقتی به جماران رسیدم ساعت یکوسی دقیقه ظهر بود. یکی از برادران پاسدار بیت، خدمتکار امام را خبر کرد. با آشنایی قبلی که با آن خدمتکار داشتم به او گفتم: وضع قلبم خوب نیست. از امام خواهش کنید به مقداری آب به نیت شفا دعا بخواند و برایم بیاورید. گفت باشد. رفت و پیغام مرا به امام رساند و امام هم لطف کرده و مقداری آب مخلوط با گلاب را برایم فرستادند که آن را با دو عدد لیموشیرین خوردم. من در حالی که به حرفهای دکتر گوش میدادم سرم پایین بود. وقتی دکتر ساکت شد تا سرم را بلند کردم که بگویم آیا خوردن آن آب برای شما نتیجهای هم داشت؟ دیدم اشک او جاری شده و بر روی محاسنش میریزد. اشک دکتر را که دیدم سوالم را از او نپرسیدم. بعد گفت: بر منکرش لعنت. ما که به این مسائل اعتقاد داریم.
پس از آنکه از مطب دکتر خارج شدم به خودم گفتم فلانی، تو برای معالجهات به مطب دکتر میروی، ولی دکتر تو برای شفا پیش امام میآید؟ تو چرا پیش امام نمیروی تا از او شفا بگیری تا امروز تو را از کار کردن در جماران محروم نکنند.