بنده از سال 1353 با مطالعه کتابهای انقلابیونی مانند مرحوم دکتر علی شریعتی آرام آرام به عنصری ضد شاه و حکومت ظالمانه و وابسته او تبدیل میشدم. در این دوران، از نظر دستگاه امنیتی رژیم شاه، داشتن و گوش دادن به نوار سخنرانی انقلابیون مذهبی و خرید و فروش و مطالعه کتابهای نویسندگانی همچون مرحوم دکتر شریعتی و نیز داشتن رساله توضیحالمسائل امام خمینی جرم محسوب میشد.
جو حاکم بر جامعه طوری بود که از راننده تاکسی گرفته تاآرایشگر و خادم مسجد و... نمیشد اطمینان کرد. گرچه مردم همه مسلمان و متدین بودند ولی نمیشد به کسی اعتماد کرد، راه درست هم همین بود. وقتی میخواستم به سربازی بروم انگیزه انقلابی داشتم که با مطالعه کتاب، آنها که مرگ را برگزیدند، در مورد مجاهد شهید مرتضی صمدیه لباف- که در انشعاب رسمی سازمان مجاهدین خلق در سال 1354 از
اسلام به ایدئولوژی مارکسیسم به دلیل آنکه زیر بار انحراف سازمان نرفت توسط آنها در یک تسویه سازمانی به شهادت رسید- این انگیزهها در مخالفت علیه رژیم در من ایجاد شده بود.
در دوران انقلاب که مبارزه با شاه ابعاد تازهای پیدا کرد، در مسجد صاحبالامر شمیران و مسجد قیطریه به مبارزه مشغول، و تا پیروزی کامل انقلاب در تهران بودم. پس از پیروزی انقلاب که کمیتههای انقلاب اسلامی در سرتاسر کشور برای تامین امنیت در شهرهاایجاد شد چون به عضویت درکمیته تمایل چندانی نداشتم مدتی را در حال بررسی بودم که در تهران بمانم و یا به اصفهان بازگردم.