در ماه رمضان سال 1365 حضرت امام تصمیم گرفتند بعد از آن افطار معروف در باغ کناری که تصویر آن از تلویزیون پخش میشود و مسئولین نظام در خدمت ایشان حضور دارند، نماز جماعت را با حضور مردم، مهمانها، افراد محل و محافظین اقامه نمایند. تلفن منزل من دچار مشکل شده بود. نزدیکیهای سحر گشت جلوی درب منزل آمد و گفت به فرماندهی بیایید حاج آقا سراج با شما کار دارد. با عجله رفتم. ترسیدم اتفاقی افتاده باشد. مسئولیت حدود چهل پست در دایره یک و دو را در پایگاه بهشتی به عهده داشتم. وقتی خدمت آقای سراج رسیدم گفت: امام فردا شب میخواهند برای اقامه نماز جماعت به باغ خسروشاهی بیایند. گفتم: حاج آقا آن جا امنیت ندارد و چون همه خانههای اطراف مشرف بر آن است لذا بسیار آسیبپذیر است، پرسیدم: پس بقیه مسئولین حفاظت کجا هستند؟ تا گفت: فلانی و فلانی این مسئولیت را قبول نکردهاند، به ایشان گفتم: من هم چنین جراتی ندارم که مسئولیت این کار را بپذیرم، آقای سراج گفت: وضع شما با دیگران فرق میکند. شما مسئول انتظامات هستید و نیرو هم در اختیار دارید. بعد گفت: امام تصمیم گرفته برای اقامه نماز بیاید، من و شما مسئولیت بپذیریم یا نپذیریم، تشریف میآورند، پس بهتر است بروی و برنامهریزی کنی ولی مواظب باش فعلاً کسی از این قضیه باخبر نشود. عرض کردم: چشم
حاج آقا، ما در حد توانمان مسئولیت و تکلیف داریم و باید از بزرگترهایمان اطاعت کنیم. انشاءالله در پناه خدا و دعای امام مشکلی پیش نمیآید. مسئولیت بازرسی و کنترل مکان و پذیرایی را بر عهده گرفتم. با مبلغ سیهزار تومان که به من دادند از بازار خرما تهیه شد. به لطف خدا از صبح زود وارد باغ شده و آنجا را نظافت کردیم، موکت انداختیم و مکان نماز امام را آماده کردیم. غروب هم با بازرسی کامل هر کس که به باغ میآمد بدون کارت راه میدادیم. بعضی از فامیلها و دوستان را هم در لحظه آخر خبر کردم. شور و حال عجیبی بود. کسانی را که برای نماز دعوت کرده بودیم ما را دعا میکردند. این مراسم به خیر و خوشی تمام شد، تصمیم گرفته شد در یک شب دیگر هم افراد محدودتری بیایند و افطاری هم بدهند آن شب هم به خیر و خوشی تمام شد.