آیتالله شهید صدوقی هر وقت برای ملاقات با امام به جماران میآمدند به ما افتخار میدادند و به مقر پاسداران بیت میآمدند و ما نماز جماعت را به امامت ایشان برپا میکردیم. ایشان معمولاً به برادران پاسدار صحبتهایی نصیحتآمیز میفرمودند. یک شب بعد از اتمام نماز از ما خداحافظی کردند تا به یزد بروند. نیمه شب ساعت 2:30 که پستها را سرکشی میکردم ایشان را در بالکن منزل حاج احمدآقا دیدم. لباس سفید و زیبایی به تن داشتند پیشانیشان را با پارچه سفیدی غیر از عمامه بسته و مشغول عبادت بودند. به ایشان سلام کردم و گفتم حاج آقا مگر به یزد تشریف نبردهاید؟ گفتند: آقای رضایی، نتوانستم از جماران دل بکنم بعد فرمودند: شما نزدیک به امام هستید و متوجه نیستید که دوری از امام چقدر سخت است. آیا میشود از این نسیم دلنشین و عطرآگین
دور شد؟ عرض کردم حاج آقا خدا شما را برای اسلام و ما نگه دارد.
محیط جماران پر از صفا و محبت بود. دوستان امام دلشان نمیآمد از کنار امام بروند. شهید محراب حضرت آیتالله صدوقی هر وقت از یزد به جماران میآمد، چند روزی نزدیک بیت میماند، اتاقی بود که ایشان ترجیح میدادند در آنجا بمانند با اینکه منزل پسرشان هم به آنجا نزدیک بود.