هر شب ایشان برنامه اجرا می کرد؟
بله، بله، ما هم، خیلی خوشحال شدیم. تا نزدیکی های عاشورا، خوب ما تقریبا می خواستیم برنامه عاشورای تهران را آنجا پیاده کنیم. دو تا از برادران قم آنجا بودند. آشپز خیلی خوبی بود که ما دیدیم با آن آشپزخانه محقر و کوچک که نمی شود تهیه غذای عده ای را ببینیم. آمدیم و رفتیم بازار با یکی از برادرانمان که زبان فرانسوی را خیلی خوب بلد بود که ببینیم دیگ و قابلمه این جاها هست یا نه که دیدیم اصلا وجود نداشت. بالاخره، مجبور شدیم تشت هایی که برای رخت شویی بود، از اینها، ما آنجا یکی دو تا تدارک دیدیم و آن را تهیه کردیم برای برنج، و برای خورشت هم، باز یکی، دو تا از همان ها خریدیم. بعد این را آوردیم و برنج هم تهیه کردیم و برادرها، برنج را هم خیس کردند و سیب زمینی و چیزهایی که برای قیمه لازم است خریدند. دو شب قبلش هم رفتیم در یکی از دامداری های پاریس، دو تا گوسفند خریدیم. البته هنگام برگشتن راه را گم کردیم و بچه ها همه خوابیده بودند که رسیدیم. فردای آن روز، گوسفندها را ذبح کردیم و تقسیم بندی کردیم برای دو، سه دفعه نذری امام حسین (ع). خوب ما طبق عادت مرسوم که وقتی غذا درست می شود، می خواستیم توی چادر، مثلا بیست تا سفره بیندازیم با کم و زیادش، مجبور بودیم سفره هایی که 30 سانتی بود بیاندازیم. چون آنجا مخلفات هم نبود که تنها یک تکه نان و یک قاشق و یک بشقاب غذا بود. ما به جای ترشی ـ خود من، تخصصم در مواد غذایی است که یک تخصص 40 تا50 ساله است. ـ آلو گذاشتیم. یعنی آلویی را که برده بودیم، نه اینکه آلو را بخریم. چون همان مواد خشکبار را هم که ما با اخوی برای منزل امام بردیم، دیدیم که همه آنها در آشپزخانه است. امام گفته بود: ببرید اینها را که همه استفاده کنند. مثلا مغز گردو که می دانید چرب است و غذاهای خوبی می شود با آن درست کرد. ما در این دو، سه روز اول، یک دیس از این غذای امام حسینی، به حساب یک ظرف قیمه با همان آلو و
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 287 یک دیس بزرگ هم برنج برای منزل امام دادیم.
فردا صبح دیدیم آقای اشراقی آمده ناراحت. مثل اینکه امام، خیلی ناراحت شده بودند. گفته بودند: اینها چه غذاهایی است که اینجا شما می دهید. در صورتی که ما، اجازه گرفته بودیم قیمه امام حسین (ع) را بدهیم. ایشان گفتند: امام، خیلی ناراحت بود. گفت: آقا، یک مقداری صرفه جویی کنید. چون خیلی چرب بود. یک مقداری گردو هم ما ریخته بودیم داخلش با زعفرانی که برده بودیم، خیلی با رنگ و لعاب و عطر شده بود. ما بالاخره، گفتیم عیبی ندارد، بعد این گذشت.
یکی از این آقایانی که در آلمان مثل اینکه درهامبورگ و آنجاها، فرش فروشی داشت و از ایران رفته بودند آنجا، ایشان یک روزی آمد، یعنی قبل از همین برنامه قیمه و مراسم امام حسین (ع)، دیدیم خیلی ناراحت است و گفت : شما افتضاح کردید، ابروی اسلام را دارید می برید با این غذایی که می دهید. من گفتم: برادر، ما اگر بخواهیم اینجا هر شبانه ـ روز جوجه کباب بدهیم، می توانیم و آمادگی اش را هم داریم، ولی حضرت امام، به همین موردی که شما الان دارید می بینید راضی است و به بیشتر از این هم راضی نیست. الان هنوز ما، موردمان همین آبگوشت است و ساندویچ. ساندویچ را به این برادرانی که از کشورهای مختلف، اینجا می آیند می دهیم وقتی این ساندویچ را میل می کنند، بعضی هایشان دوباره مراجعه می کردند و می گفتند: می شودیک دانه دیگر بدهید، و ما سینی را، اصلا جلوی این برادرها می گرفتیم و طبق رهنمودهای شهید بهشتی از این دانشجویان عزیزمان استقبال می کردیم، مثل همان زمان که امام درقم بودند، دانشجویی که از این در می آمد امام را زیارت می کرد، از آن طرف می خواست برود، اشک شوقش جاری بود. چون بعضی از این آقایان، این جوان های ما را جذب نمی کردند، دفع می کردند به جای جذب، لذا حضرت امام آمد، این جو را شکست. بعد این آقا که دلسوزی می کرد برای نظام و اسلام ایشان رفته بود، یک ماشین خاور جوجه کبابی و راسته گوسفند و برنج و روغن و میوه جات و نارنگی و همه چیز،پرکرده بود و آورده بود. خلاصه گفتیم الان است که امام متوجه بشود به اینکه یک خاور اینجا،پر از مواد غذایی آمده. فرستادیم پیش این آقا، گفتیم: اگر می خواهی که امام ناراحت
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 288 نباشد، زود برگردان و این ها را ببر.
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 289