صحبت های حضرت امام که تمام شد، حضرت امام از پله ها پایین آمدند و به طرف هلی کوپتر راهنمایی شدند. با همه این حرکت ها و این برنامه هایی که ما تدارک دیده بودیم، شاید چند قدمی حضرت امام از جایگاه جلوتر نرفته بودند که یک وقت دیدیم همه چیز به هم خورد. شاید توطئه ای در کار بود که یک جوری غیر مستقیم می خواستند حضرت امام را از بین ببرند. ما دیگر نفهمیدیم چی شد، سیل جمعیت یک وقت دیدیم سرازیر شد و دیگر حضرت امام بین مردم گیر کرد. خلاصه بنده خدا آقای ناطق از یک طرف فریاد می زد، دیگران از سوی دیگر فریاد می زدند این هلی کوپتر هم آمده بود بنشیند بین آن بیست متر فاصله که دیده بود، هلی کوپتر هم پرواز کرد و حالا از یک طرف، ما امام را بین خودمان گرفتیم، بنده خدا آیت الله مطهری یک طرف، مفتح یک طرف و این آسید احمد آقا هم که بنده خدا به خود حضرت امام چسبیده بود و ایشان را رها نمی کرد. به هر صورت ما دیدیم هیچ راهی ندارد جز این که حضرت امام را برگردانیم به طرف سکو تا دوباره یک راه دیگری پیدا کنیم. هلی کوپتر هم که بلند شده بود گرد و خاک می ریخت تو سر و صورت مردم. صدای هلی کوپتر هم اینقدر قوی بود که صدا به گوش همدیگر نمی رسید. چند قدم که آمدیم عقب عبا و عمامه امام رفت. یک دفعه هم نزدیک بود سر پایش بگیرد به قبر و بخورد زمین که ما نگه داشتیم ایشان را. ان بنده خدایی که از خارج و مسلح با حضرت امام آمده بود ان جوان هم نزدیک ما بود، به هر صورتی که بود این بنده خدا آمد نزدیک و حضرت امام را بغل کرد و سریع برد گذاشت روی سکو. ما روی سکو رفتیم و دیدیم حضرت امام نه عبا و نه عمامه هیچ ندارد. گرد و خاک و اینها خلاصه روی صورت حضرت امام
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 163 نشسته بود. عبایی بود مال یکی از آقایان روحانی خلاصه این عبا را گرفتیم مثل چتر روی سر حضرت امام.
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 164