ممنون می شویم که به دوران کودکی و زندگی نامه خودتان بپردازید.
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 171 من در یک خانواده مذهبی در تهران متولد شدم. با اینکه پدر و مادر من دماوندی بودند، اما به جهت زلزله ای که در دماوند اتفاق افتاد و خانه خراب شدیم پدر و مادر من به تهران هجرت کردند و من در تهران در محله امامزاده یحیی، کوچه صاحب دیوان، در آنجا متولد شدم. شرایط زندگی پدر و مادرم سخت شده بود. صدماتی وارد شده بود. شرایط سنگینی بود و سخت زندگی می کردند. مدت شش سال در تهران زندگی کردیم، در همان امامزاده یحیی. بعد از آن ناگزیر به دماوند برگشتیم. تحصیل ابتدایی و شش کلاس را در دماوند خواندم. پدر من چون وضع کسبش به هم خورده بود، مادرم با خیاطی خرج زندگی را در می آورد و در تعطیلات تابستانی، من را هم به خیاطی می فرستادند. شرایط تحصیل ما سخت شد به صورتی که در شرایط جنگ جهانی دوم خانواده ام نتوانست خرج تحصیل ما را تامین کند، لذا هزینه تحصیلی من را شخصی که نسبتی با ما داشت پذیرفت. نام وی مرحوم ابوالفضل اخویان بود که نسبتا فکر بازی داشت و در اطراف فامیل و بستگان دقت می کرد که کسی از نظر تحصیلی یا ضرورت زندگی، بچه هایش را محدود نکند. من این را که در زندگی ام نقل می کنم، به خاطر این که پدران و مادرانی که زیر فشار اقتصادی هستند، یک وقت بچه ها را از معلومات محروم نکنند و بگویند ما نمی خواهیم کسی به ما کمک کند. پدر و مادر من با این که خودشان نداشتند اما این کمک را پذیرفتند.
من باز برای نوجوانها عرض می کنم که ما روزگاری را گذراندیم که کاغذ بسیار گران بود و مع الوصف با کمکی هم که به ما می شد، نمی توانستیم کاغذ برای تمرین های سر کلاس داشته باشیم. بیشتر مشق هایمان را روی حلبی می نوشتیم و می بردیم معلم مان تصحیح می کرد، می شستیم و خشک می کردیم برای روز بعد. شرایط بسیار سختی داشتیم که پیداست در اعماق دور دست کشور، چه شرایطی می توانست در آن روز حاکم باشد و در چه شرایطی خداوند ماها را مدد کرده که به چنین انقلاب و به چنین اسلام حاکمی رسیدیم.
شرایط جنگ بین المللی دوم ماها را از شش هفت سالگی وارد مسائل سیاسی کرد. آن وقت هم جنگ بین المللی دوم در شرایطی به ما تحمیل شد که ما به ظاهر طرف
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 172 هیچ کدام از دو طرف جنگ نبودیم ولی با سر و سری که رضاخان با آلمان ها داشت، متفقین به ایران حمله کردند. رضاخان را از ایران تبعید و ایران را اشغال کردند. در آغاز انگلیس و شوروی و در نهایت امریکا سه بخش از کشور ما را اشغال کردند.
اینجا خاطره ای بگویم از مرحوم پدرم، وقتی که محمد رضای خائن ازدواج اولش را می خواست انجام بدهد، یک هفته جشن برقرار کردند. حدودا سال 1318 بود. من هفت ساله بودم. برای این جشن مردم را زیر فشار فوق العاده ای قرار دادند. ما که در یک بخشی زندگی می کردیم فشار را بر مردم برای این جشن ها احساس می کردیم.
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 173