ما با بزرگوارانی که آنجا بودند، از کربلا رفتیم نجف، منزل حضرت آیت الله حکیم و گفتیم که آقای خمینی را گرفته اند و این همه ادم کشته اند و شما نشسته اید اینجا. البته
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 251 خیلی مودبانه صحبت می کردیم که ما وظیفه مان چی است. بعد از آنجا، رفتیم منزل آیت الله خویی و بعد چند جای دیگر. این آقای [محمد] صادقی و آقای [سید محمد] شیرازی هم که الان در قم هستند، انصافا خیلی زحمت کشید. غرض این که همه نیروها بسیج شدند برای این که تلگراف بزنند به شاه که حضرت آیت الله آقای خمینی از مراجع است و طبق قانون کسی حق تعرض به ایشان ندارد. البته آقایان هم تلگراف زدند به شاه که برای حفظ جان ایشان خیلی موثر بود. بعد از آنجا خبر به تمام کشورهای اسلامی و به سران کشورهای اسلامی مخابره شد که مرجع بزرگ شیعه حضرت امام خمینی را گرفتند که منجر به یک حرکت دسته جمعی شد از سوی مراجع و سببش هم، برادرها شدند. بعضی آقایان هم زیاد رو نشان نمی دادند، ولی در عین حال در مقابل عمل انجام شده ای قرار گرفته بودند و آن تلگراف ها خیلی موثر واقع شد. وقتی آمدیم تهران دیدیم که از همه جا بوی خون می آید. یعنی بعد از سه روز، دیگر 15خرداد روز دوازدهم محرم بود و ما 15محرم آمدیم، از خیابان و میدان انقلاب که آن موقع می گفتند میدان 24 اسفند، کسانی را که پیراهن مشکی تنشان بود می گرفتند. آمدیم دیدیم اینجا خیلی وضع عوض شده؛ 80 نفر از علمای تهران را گرفته بودند، جلسات تعطیل بود، هیات ها تعطیل بود و امام را هم دستگیر کرده و برده بودند زندان. تا 22محرم که حضرت امام و آیت الله محلاتی زندان بودند، رفتیم خدمت آیت الله خوانساری. آقای میلانی هم به تهران آمده به همراه تعدادی دیگر از علمای شهرستان ها در حرم حضرت عبدالعظیم اجتماع کرده بودند. ما هم می رفتیم طبق روال، اطلاعات را از آنجا می گرفتیم و حالا بعد از به نظرم بیست و پنجم بود که امام بعد از هفت، هشت، ده روز از زندان آزاد شدند و آمدند قیطریه و مدتی آن جا تشریف داشتند و اجازه دادند که بعضی از برادرها بروند خدمت ایشان. ما با چند تا از آقایان مانند حاج شیخ علی اصغر مروارید، رفتیم خدمت امام که آقا وظیفه چی است و چکار
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 252 باید بکنیم. ایشان، آقای محلاتی و آقای قمی، سه تایی بغل هم نشسته بودند، انجا توی آن اتاق، ما ساعت 7 صبح رفتیم، ظهر که شد جمعیت آمدند برای دیدن حضرت امام و ساواک که دید وضع خراب است، از ملاقات جلوگیری کرد.
هنگام دیدار شما با حضرت امام، ایشان نکته ای نگفتند یا صحبت خاصی نکردند؟
نه، فرمودند که شما دنبال وظیفه تان باشید، امام فقط توصیه می کردند که خیلی معقولانه کار بکنید، خیلی حساب شده کار بکنید، و حواستان جمع باشد که برای اسلام کار بکنید، برای فلان کس کار نکنید، هدفتان خدا باشد. از همان اول همه اش می فرمودند که هدف خدا باشد، برای خدا کار بکنید و مسئله ادامه داشت همین طوری تا این که حضرت امام از قیطریه رفتند قم. ساواک گفته بود ما با علما کنار آمدیم که امام سخنرانی کردند مگر می شود که روح الله با شما کنار بیاید؟ اسلام را کنار بگذارد با شما کنار بیاید؟
در تهران محور فعالیت ها، حضرت آیت الله بهشتی، آیت الله مطهری، آقای مهدوی کنی، مقام معظم رهبری و آقای هاشمی بودند. همه برادرها یک جور بودند. غالبا هم توی مدرسه رفاه جلسات تشکیل می شد، یا منزل بعضی از دوستان. سیر این جریان کشید، تا این که امام به ترکیه تبعید شد و دیگر دست ما هم از امام کوتاه شد ولی آقای بهشتی و آقای مطهری جلسات را ادامه دادند. ساواک می خواست، نقطه این نهضت را پیدا کنند ببینند مرکز آن کجاست، که الحمدلله به خواست خدا و رهبری خردمندانه آن بزرگوار موفق نشدند. حال چرا مثلا آقای رجایی را دستگیر کردند یا دیگران را دستگیر کردند به خاطر این که این ها یک خرده علنی صحبت می کردند و بعضی جاها نمی توانستند خودشان را به خاطر آن عشقی که به امام داشتند نگه دارند؛ خلاصه سر کلاس می گفتند و خبرها می رفت ساواک. بنابراین تا امام در ترکیه بودند ما همین جور در خدمت آقایان بودیم و جلساتی داشتیم تا این که منصور ترور شد و کار
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 253 خیلی جمع و جورتر شد و خیلی شدیدتر ساواک به دنبال شاخه نظامی این نهضت افتاد که آقای انواری، آقای عسگراولادی و آقای مهدی عراقی و بقیه برادران را گرفتند. آقای انواری و آقای عسگراولادی 13سال زندان و آقای صادق امانی را اعدام کردند، آقای عراقی هم جزو اعدامی ها بود ولی یک درجه تخفیف به او دادند و ایشان محکوم به زندان ابد شد. آقای مهدی شفیق و آقای حاج حیدری نیز زندان بودند. دیگر ما هیچ ارتباطی با امام نداشتیم، واقعا نمی توانستیم، اگر هم می خواستیم برویم آنجا امکاناتی نبود، ولی امام که آمدند نجف، موفق شدیم که ویزای عراق بگیریم و برویم آنجا خدمت ایشان.
چه سالی بود حاج آقا؟
سال 48 بود. ایشان خیلی به ما محبت کردند یکی، دو ماهی ما در آنجا خدمت ایشان بودیم.
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 254