یک مدتی که گذشت، ما دیدیم که جمعیت زیاد می آید و هوا هم سرد است و محرم هم دارد نزدیک می شود. به فکر این افتادیم که یک چادری ترتیب بدهیم. من یک تماسی با آقای اشراقی داماد آقا گرفتم و گفتم که این اجازه را می خواهیم که شما از آقا برای ما بگیرید. ما می خواهیم همان برنامه دهه عاشورای تهران را، در اینجا پیاده کنیم و باید یک چادری بزنیم و یک مقداری اینجا را، سیاهپوش کنیم. آقای اشراقی اول یک مقداری توی فکر رفت؛ بعد از چند لحظه برگشت و دیدیم خیلی خوشحال است. گفت: امام گفت، عیبی ندارد. ما فوری آمدیم و دستور دادیم یک چادری بیاورند، بچه ها را فرستادیم همان بازار نوفل لوشاتو، مقداری پارچه های سیاه تهیه کردیم به عنوان پرچم، که دور همان محل نصب کنیم. بعدا همین چادر، از جمعیت پر می شد. خود فرانسوی ها هم شرکت می کردند در جلسات و ما بالاخره، مداحی و سخنرانی را، آنجا پیاده کردیم.
یکی از این روضه خوان ها آقای کوثری بود که خیلی امام به روضهخوانی ایشان علاقه داشت. آنجا هم، فقط برنامه روضه خوانی بود. امام شب ها که به آن چادر می آمدند، سخنانی می فرمودند. آخرش هم آقا سید علی اکبر ما (محتشمی پور)، روضه
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 286 می خواند، روضه حضرت ابوالفضل و امام حسین (ع) و دیگر روضه های معمول.
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 287